ورزش وارد بشقاب غذایی ام شد
من، الیسا ـ یک پرخور در حال بهبودی ـ در شهر گرم و ساحلی والنسیا زندگی میکنم؛ جایی که نور آفتاب تا عمق جان نفوذ میکند، اما روزگاری تاریکی عجیبی در درونم خانه داشت.
سالها بود که در برنامه پرخوران گمنام بهبودی را تجربه میکردم، در پرهیز بودم، سبکتر شده بودم، و فکر میکردم دیگر همهچیز رو به راه است. اما بعد از زایمان فرزند دومم، زایمان دوم، با همهی زیباییاش، بدنم را دگرگون کرد. شکمم که ماهها خانهی فرزندم بود، حالا خالی اما شل و افتاده شده بود. عضلاتم تحلیل رفته بودند و هیچ لباس و آینهای مرا آرام نمیکرد. در سکوت، ترسی پنهان در ذهنم ریشه گرفت: نکند همسرم دیگر مرا نخواهد؟ نکند این بدن تازه، این مادر خسته و گاهی بیرمق، برایش جذاب نباشد؟
از طرف دیگر، فرزند اولم با حسادتی خاموش به دنیا آمدن خواهرش را تاب نمیآورد. نقزدنها، بیقراریها، آن نگاهِ سرزنشگر کودکانهاش، همه بر قلبم سنگینی میکرد. شبها بیداری با نوزاد و روزها کشمکش با کودک بزرگترم، رمقی برایم نمیگذاشت. احساس میکردم گیر افتادهام، بین دو نقش: مادری که باید مهربان و قوی باشد و زنی که در آینه خودش را نمیشناسد.
با وجود آنکه در دوران بارداریام در پرهیز بودم و به خوردن پناه نبرده بودم، اما جسمم مانند گذشته پاسخ نمیداد. کاهش وزنم را حفظ کرده بودم، اما احساسی از افتادگی و بیانرژی بودن، سایهای روی شکرگزاریهایم انداخته بود. در یکی از جلسات، راهنمایم جملهای گفت که تا امروز با من مانده: «قدم زدن، مراقبهای در حرکت است.»
در همین روزها بود که برنامه نجاتم داد. بازگشت به جلسات، تماسهای ساده با راهنمایم، نوشتن گاهبهگاه و یادآوری پرهیز ـ نه فقط از پرخوری، بلکه از خودناباوری ـ شد معجزهی من. لازم بود برنامهام را تغییر دهم، خودم را با شرایط تازه وفق دهم.
راهنمایم گفت: «ورزش را نه برای جبران غذا، بلکه برای مراقبت از خودت شروع کن.»
و من کمکم، در میان شلوغی خانه و بینظمی روزمرگی، قدم زدن را آغاز کردم. در ابتدا فقط چند دقیقه، با کالسکهی نوزاد در پیادهرویی کنار ساحل انجام می دادم
ورزش برایم آسان نبود. مثل سبزیجاتی که سالها از بشقابم فراری بودند، ابتدا با بیمیلی وارد برنامه روزانهام شد. اما همانطور که سبزیجات با طعمی ناآشنا جای خود را در رژیمم پیدا کردند، ورزش هم کمکم بخشی از زندگیام شد. حالا میتوانم بگویم: ورزش را وارد بشقاب غذایم کردم.
امروز، پیادهرویهای صبحگاهیام در کنار دریا ، بخشی از مراقبهام شدهاند. ورزش دیگر مجازاتی برای بدنم نیست، بلکه تغذیهایست برای روحم. من، الیسا پرخور، در گرمای والنسیا یاد گرفتهام که رهایی از اسارت پرخوری، فقط با نخوردن نیست؛ گاهی با حرکت کردن است، با گوش سپردن به صدای بدن، با احترام به آنچه پس از زایمان تغییر کرده، و با عشق ورزیدن به همین جسمی که روزی آنقدر بار درد کشیده بود.
ترجمه از نشریه راه زندگی
الیسا از والنسیا