پرخوری و خشم
من همیشه فکر میکردم خشم فقط یک واکنش طبیعی است، چیزی که وقتی اوضاع خراب میشود، خودش را نشان میدهد و بعد فروکش میکند. اما دوران پرهیزم در OA به من نشان داد که خشم من مثل یک هیولای پنهان همیشه همراه من است، و نه فقط با من، بلکه با خانواده و همکارانم هم هست.
زندگی در ایالت کوچک آریزونا، با دشتها و کوههای پهناورش، آرامش بیرونی دارد، اما درون من طوفان بود. بعضی روزها وقتی چیزی طبق میل من پیش نمیرفت، صبرم تمام میشد. ظرفها را روی زمین پرت میکردم، ماشینم را وسط جاده نگه میداشتم و بوق ممتد میزدم، یا با صدای بلند داد میزدم و همه جا را پر از عصبانیت میکردم. دخترم که میخواست چیزی را به من نشان دهد، از ترس به گوشهای میرفت. همکارانم در کارگاه کشاورزی محلی هم از من فاصله گرفتند؛ همه میدانستند وقتی عصبانیم، هیچ چیز نمیتواند من را آرام کند.
وقتی وارد جلسه OA شدم، شنیدن داستانهای دیگران که مثل من با خشم و پرخوری دست و پنجه نرم میکردند، مثل ریختن آب سرد روی صورتم بود. مربی جلسه گفت: «قدم ششم و هفتم یعنی آماده شدن برای برداشتن نقصهای شخصیتی و سپردن آنها به قدرت برترمان.» فکر کردن به اینکه این همه انفجار خشم، ناشی از نقصهای درونی من است، دردناک اما واقعی بود.
در تمرینهای قدم ششم، هر بار که عصبانیت سراغم میآمد، سعی میکردم قبل از شکستن چیزی یا داد زدن، نفس عمیق بکشم و بنویسم چه احساسی دارم و چه چیزی باعث خشمم شده است. بعد در خلوت خود، این نقصها را به قدرت برترم میسپردم. قدم هفتم، فروتنی و سپردن این نقصها، مثل باز کردن دریچهای بود در اتاق تاریک و بسته. کمکم فهمیدم که نمیتوانم تنها با اراده خودم خشم و وسوسههای غذایی را کنترل کنم، اما با این سپردن، آرامش کوچکی وارد وجودم شد.
امروز، خشم من هنوز کامل از بین نرفته، اما دیگر مرا کنترل نمیکند. پرهیز غذایی و قدمهای ششم و هفتم به من کمک کردهاند که هر روز یک قدم کوچک برای آزادی از خشم و وسوسهها بردارم. حالا وقتی عصبانیت به سراغم میآید، دیگر لازم نیست ظرفی بشکند یا بوق ممتد بزنم؛ میتوانم نفس عمیق بکشم، بنویسم، و نقصهایم را به قدرت برترم بسپارم. رابطهام با خانواده آرامتر شده و همکارانم دوباره با من حرف میزنند، بدون ترس از انفجار ناگهانی.
الکس از آریزونا
