بی کلام شنیدن
یک ماه پیش ، به دوستم سر زدم. خیلی وقت پیش قرار بود، زمانی را انتخاب کنیم که او به آتلیه من مراجعه کند و کارهای هنری من را ببیند. مانند بسیاری از برنامه های عقب افتاد ، این اتفاق زودتر نیفتاده بود زیرا ما هر دو بسیار مشغول بودیم. بنابراین وقتی چند ماه قبل یکدیگر را در یک مهمانی دیدیم ، او گفت ، “بیاواقعاً همدیگر را ببینیم .” بالاخره زمانی تعیین کردیم و او واقعاً آمد.
هنگام ناهار شروع به گفتگو با هم کردیم. این موضوع را در میان گذاشتم که افسردگی داشته ام و دیگر قند مصنوعی مصرف نمی کنم.
در نتیجه افسردگی با افزایش وزن و سایر مشکلات جسمی دست و پنجه نرم می کردم ، و آنروزها قادر به کنترل نابودی خود نبودم. من برای کمک دعا کردم.
اما احساس بی ارزشی داشتم از او درخواست می کردم ، در حالی که می خواستم جلوی بیماری پرخوری را بگیرم ، نمی خواستم بدون شیرینی هایی که خیلی دوست داشتم و روزانه از آنها لذت می برم ، در پرهیز بمانم .
این جهنم اعتیاد است: دوست داشتن چیزی که تورا بدبخت میکند و آگاهی از ااینکه که به آرامی اما قطعا در حال نابودی خود هستید.
آن دوستم درد من را درک کرد. ما هر دو در OA هستیم . او قبل از اینکه از هم جدا شویم با عشق با من صحبت کرد و چند پیشنهاد زیبا به من داد.
احساس می کردم می خواهم استراحت کنم ، بنابراین خودم را به پارک بالبوا رساندم و پتویی را روی چمن ها پهن کردم. همانطور که در آنجا دراز کشیده بودم و به درختان و آسمان آبی نگاه می کردم و از پس از دیدار دوستم لذت می بردم ، فکر کردم: “احساس می کردم فرشته ای با من حرف می زند”
باز از ذهنم گذشت که : “این دقیقاً همان اتفاقی است که افتاده است. فرشته ای بامن حرف زده “نیرویی ذهنم را گرفت ، “احساس می کنم می خواهم در پرهیز بمانم باشم.”
این افکار آمد که : “بله ، شما می توانی پرهیز کنی و بهترین زمان ممکن امروز است.. تو می توانی انتخاب کنی که در پرهیز نباشی ، اما چه کسی می داند چه مدت طول می کشد تا دوباره این احساس را داشته باشی. اگر می خواهید انتخاب کنی، اکنون می توانی از این کمک استفاده کنی. “
در آنجا دراز کشیدم و فکر کردم: “این افکار درست است. من می دانم که این زمان بهترین زمان است ، و من بدون شک اکنون می دانم که من بیماری اعتیاد دارم یک بیماری پیش رونده است ،من دیده ام که چگونه رشد می کند و پیشرفت می کند و قدرت می گیرد.من غذا میخورم و پرهیز از قند مصنوعی را به روشی دارم که قبلاً هرگز نداشته ام. من از آن ترسیده ام ، اما هنوز قادر به ترک آن نیستم. احساس می کنم گاهی من را زمین زده وبیماری اعتیادم پا روی خره خره ام گذاشته است احساس می کنم وطوق آهنی به دور گردنم قفل شده و اعتیادم زنجیر را نگه داشته است.
امروز بیشتر ازبیشتر فهمیدم که این بخت من است – که دعاهایم شنیده شده و مستجاب شده است ، و اگر می خواستم از کمکم بی بهره باشم ، پس باید رها شوم و لطفی را که به من شده بود بپذیرم. من انتخاب کردم که پایبند به پرهیز در اینجا و آنجا باشم .
احساس کردم که قدرت اعتیاد به قند مصنوعی شکسته است – این یک احساس جسمی بود. وقتی رها شدم ، احساس آزادی بیشتری می کردم ،
اما همچنین می دانستم که روزی یکبار خواهد بود.
من متواضعانه از دوستم سپاسگزارم ، که ابزاری در دست خدا بود و برای من محبت ، شفقت بی قید و شرط آورد و در عذاب نابودی زندگی یه ارمغان آورد. تا زمان نگارش این نکشته، من با شکرگزاری از همه چیز در پرهیز باقی می مانم.
– آن ک. ، سن دیگو ، کالیفرنیا
ترجمه از نشریه راه زندگی