جنگ با غذا، جنگ با دنیا
من مایکل هستم، ۲۷ ساله؛ یک پرخور بیاختیار — و شاید غیرمنتظرهتر از آن، یک کالریسوز افراطی.
این یعنی چه؟ یعنی همزمان از غذا گریزانم و به آن پناه میبرم. با بدنم در جنگم و درعینحال، تظاهر به دوستی با آن میکنم.
در ساعات بیداری، یا در حال خوردنم، یا در حال دویدن، فشار آوردن و سوزاندنم؛ به امید آنکه سنگینی درونم اندکی سبکتر شود.
در گذشته بوکسور بودم. تمریناتم سنگین، خوابم اندک، و روحم خسته بود. همواره در جستوجوی چیزی بودم که ثابت کند من «کافی» هستم. در مسابقات ملی لسآنجلس شرکت کردم — و باختم.
شکستی تلخ، بیرحمانه، در برابر دیدگان همه برایم اتفاق افتاد.
اما آن شکست، تنها باختن یک مسابقه نبود؛ ضربهای بود به تمام آنچه فکر میکردم هستم. از آن روز، دیگر بر روی رینگ نجنگیدم — بلکه با خودم جنگیدم: با غذا، با ورزش، با آدمها و با دنیا.
من در پی کالری نبودم؛ در پی کنترل بودم. در پی ارزش، در پی دلیلی برای زنده بودن.
و درست در همین نقطه، انجمن OA به مسیرم وارد شد.
هر صبح با احساس گناه از خواب برمیخاستم.
ابتدا فقط آمده بودم تا شاید راهی برای مهار اشتهایم پیدا کنم. اما آنچه یافتم، بسیار فراتر از کنترل غذا بود — قدمهایی بودند که بهآرامی پرده از واقعیتهایی برداشتند که سالها نادیده گرفته بودم.
در مسیر قدمها، کمکم متوجه شدم که جنگ من فقط با غذا نبود. ریشهی این نبرد بسیار عمیقتر بود. از همان کودکی، درونم درگیر رقابت و ناسازگاری بود — با خانوادهام، در مدرسه، در محیط کار، در باشگاه، و حتی با نزدیکترین آدمها.
همیشه احساس میکردم باید چیزی را ثابت کنم، باید بهتر باشم، باید دیده شوم.
هیچوقت نفهمیده بودم چقدر از ترسِ کمبودن، از ترسِ طرد شدن، دارم میجنگم. و این جنگ بیوقفه، به شکلهای مختلفی در زندگیام ظاهر میشد:
گاهی با افراط در ورزش، گاهی با پرخوری، گاهی با سکوت، و گاهی با فریاد.
برنامه به من آموخت که لازم نیست همیشه در حال جنگ باشم.
فهمیدم میتوانم رها کنم، تسلیم شوم — نه به معنای شکست، بلکه به معنای پذیرش.
پذیرشِ خودم، گذشتهام، بدنم، و احساساتم.
انجمن OA به من یاد داد که به جای رقابت، میتوانم ارتباط داشته باشم.
به جای کنترل، میتوانم اعتماد کنم.
و به جای قضاوت، میتوانم خودم و دیگران را با مهر نگاه کنم.
و این، آغاز آشتی من بود — با غذا، با بدنم، با دنیا…
و مهمتر از همه، با خودم به صلح رسیدم.
مایکل. ب
از لسآنجلس