در طوفان ناامنی، تکیه بر نیروی برتر
هر لحظه ترس از انفجار موشکها، لرزش خانه و نابودی هر آنچه ساختهام، مرا میفشارد. صدای آژیرها و خبرهای ناگوار، خواب و آرامش را از…
هر لحظه ترس از انفجار موشکها، لرزش خانه و نابودی هر آنچه ساختهام، مرا میفشارد. صدای آژیرها و خبرهای ناگوار، خواب و آرامش را از…
هانا هستم، یک بیاختیارخور. هیچوقت فکر نمیکردم روزی این جمله را با صدای بلند بگویم، ولی حالا بخشی از حقیقت من است. آن صبح، وقتی…
نام من آندره است. پنجاهویک سال دارم و در خیابان رویو دس مارتا ، در قلب پاریس، صاحب یک نانوایی کوچک اما پررفتوآمد هستم. نانهای…
#پرهیز_در_جنگ#تجربه_پارسی_زبانان سلام رفقا، من یکی از اعضای OA هستم، اهل آبادان. اسمم مهم نیست؛ چون اینجا ما با اسم کوچیک و دلهای بزرگ همدیگه رو…
پرهیز در جنگ تجربه پارسی زبانان دیروز حوالی ساعت ۱۰ صبح، صدای آژیر قرمز تمام محلهمون رو لرزوند. اول فکر کردم اشتباه میکنم، شاید صدای…
من، مریم، زنی پنجاهسالهام، ساکن قاهره هستم. سالها در سکوت، با پرخوری مزمن دستوپنجه نرم کردهام؛ عادت ناپسندی که در پس آن، زخمهایی عمیق از…
نام من دیوید، یک پرخور و گروهبان دوم ارتش ایالات متحده هستم. سال ۲۰۰۵ بود و زمزمههای اعزام نیروهای جدید به عراق، در پادگانها پیچیده…
من، الیسا ـ یک پرخور در حال بهبودی ـ در شهر گرم و ساحلی والنسیا زندگی میکنم؛ جایی که نور آفتاب تا عمق جان نفوذ…
آفتاب آریزونا بیامان میتابید و گرما به پوست صورتم فشار میآورد، طوری که حس میکردم شعلههای آتش از آسمان فرو میریزد. آن روز، یک تعمیر…
من، لیزا، زنی ۵۰ سالهام که در یکی از محلههای فقیرنشین سیدنی بزرگ شدم. خانوادهام پرجمعیت بود و درآمد پدرم، که کارگر سادهای بود، کفاف…