یک دنیا توقع و انتظار
من، مریم، زنی پنجاهسالهام، ساکن قاهره هستم. سالها در سکوت، با پرخوری مزمن دستوپنجه نرم کردهام؛ عادت ناپسندی که در پس آن، زخمهایی عمیق از…
من، مریم، زنی پنجاهسالهام، ساکن قاهره هستم. سالها در سکوت، با پرخوری مزمن دستوپنجه نرم کردهام؛ عادت ناپسندی که در پس آن، زخمهایی عمیق از…
نام من دیوید، یک پرخور و گروهبان دوم ارتش ایالات متحده هستم. سال ۲۰۰۵ بود و زمزمههای اعزام نیروهای جدید به عراق، در پادگانها پیچیده…
من، الیسا ـ یک پرخور در حال بهبودی ـ در شهر گرم و ساحلی والنسیا زندگی میکنم؛ جایی که نور آفتاب تا عمق جان نفوذ…
آفتاب آریزونا بیامان میتابید و گرما به پوست صورتم فشار میآورد، طوری که حس میکردم شعلههای آتش از آسمان فرو میریزد. آن روز، یک تعمیر…
من، لیزا، زنی ۵۰ سالهام که در یکی از محلههای فقیرنشین سیدنی بزرگ شدم. خانوادهام پرجمعیت بود و درآمد پدرم، که کارگر سادهای بود، کفاف…
از نا امیدی تا پذیرش من مایک هستم، مردی معمولی از آمریکا. دوازده سال از ازدواجم گذشته بود، اما هرگز بچهدار نشدیم. بارها تلاش کردیم،…
قبل از OA ، من یک احساس خوار بودم. من هر وقت مضطرب ، ناراحت یا ترس داشتم غذا می خوردم. بعضی وقت ها هنگام…
(:حرکت به سمت بهبودی)وقتی وسوسه سراغم میآید، بهجای غذا خوردن چه کاری میتوانم انجام دهم؟ اگر کسی در سال ۱۹۹۴ از من این سؤال را…
زمانی که تمام امیدم به درک خوشبختی یا داشتن هدف را از دست داده بودم به OA پیوستم. من بیست و پنج سال قبل در…
من در ۲۶ مارس ۲۰۰۵ (۶ فروردین ۱۳۸۴) وارد OA شدم آن زمان فکر می کردم فقط مشکل وزن دارم. خیلی زود متوجه شدم که…