|

یک دنیا توقع و  انتظار

من، مریم، زنی پنجاه‌ساله‌ام، ساکن قاهره هستم. سال‌ها در سکوت، با پرخوری مزمن دست‌وپنجه نرم کرده‌ام؛ عادت ناپسندی که در پس آن، زخم‌هایی عمیق از تنهایی، اضطراب و خاطراتی دردناک پنهان بود.

آشنایی با انجمن OA برایم گشایشی بود، نوری در دل تاریکی. مدتی‌ست که به یاری خدا، در مسیر بهبودی‌ام؛ و گمان می‌کردم مفهوم «سپردن اراده و زندگی‌ام به خداوند» را در قدم سوم به‌خوبی درک کرده‌ام.

اما حادثه‌ای ساده، همه‌چیز را به چالش کشید. آن روز، هنگام آماده‌سازی ناهار، کف آشپزخانه به‌واسطه‌ی قطرات آب، لغزنده شده بود. یک لحظه بی‌احتیاطی، و صدای خشک شکستن چیزی درون پایم. تشخیص پزشک: شکستگی و حداقل شش هفته استراحت مطلق.

در ابتدا، چندان نگران نبودم. با خود گفتم، خانواده، دوستان، و خواهران و برادرانم در برنامه، مرا تنها نخواهند گذاشت. انتظار داشتم هر روز تماس‌ها، پیام‌ها و پیشنهادهای کمک از هر سو روانه‌ام شود. اما روزها گذشت، و جز معدود پیامی کوتاه، سکوت نصیبم شد.

احساس خشم، دلخوری و بی‌ارزشی بر من چیره شد. در دل می‌گفتم: “آیا فراموش شده‌ام؟ مگر من نبودم که همیشه برای دیگران وقت می‌گذاشتم؟ چرا حالا که نیازمندم، کسی نیست؟”چند روز در این حال ماندم، تا شبی، در تنهاییِ تاریکِ اتاق، دست به دامان دعا بردم.

با اشک و صداقت از خدا پرسیدم: “چرا همه از من روی گردان شده‌اند؟”و در همان سکوت، ندایی آرام در دلم طنین انداخت: “مگر نگفته بودی که مرا برگزیده‌ای؟ پس چرا هنوز امید به بندگانم بسته‌ای؟”

در آن لحظه، به‌راستی مفهوم قدم سوم را درک کردم. من اراده و زندگی‌ام را به مراقبت  خداوند سپرده‌ بودم، اما همچنان از دیگران توقع داشتم مرا نجات دهند، مرا تسلی دهند، مرا ببینند.فهمیدم که کمکِ واقعی، آرامشِ حقیقی و عشقِ بی‌قید و شرط، تنها از جانب او می‌آید.

از آن شب، دیگر به‌جای شمردن تماس‌های بی‌پاسخ، لحظاتم را با ذکر و مراقبه و تماس با راهنمایم پر کردم. هر روز، با خداوند خلوت کردم و از او خواستم راهنمایی‌ام کند که چه درسی در این درد برایم نهفته است.و امروز، پس از هفته‌ها خانه‌نشینی، با دلی آرام‌تر و ایمانی ژرف‌تر، باور دارم که این شکستگی، نه مجازات، که هدیه‌ای پنهان بود—برای تمرینِ توکل واقعی، برای رهایی از انتظارهای بی‌ثمر، و برای نزدیک‌تر شدن به تنها پناه واقعی‌ام: خداوند مهربان

.مریم از قاهره

نوشته‌های مشابه

  • گرما و پایبندی به پرهیز

    آفتاب آریزونا بی‌امان می‌تابید و گرما به پوست صورتم فشار می‌آورد، طوری که حس می‌کردم شعله‌های آتش از آسمان فرو می‌ریزد. آن روز، یک تعمیر…

  • یک تغییر عمیق

    به اعضای OA  می‌گویند تغییر خوب است و مانند دارو، اغلب برای حل مشکلات تجویز می‌شود. نمی‌توانم بگویم چند بار این درمان را امتحان کرده‌ام،…

  • آشتی با خودم

    سلام  من سحر هستم پرخور، بالاخره بعد از نبرد فرسایشی باخودم، با یک دنیا تردید، شک و دودلی وارد انجمن پرخوران گمنام شدم. در OA…

  • من یک غذاخور عادی نیستم

    سال‌ها تلاش کردم مثل دیگران باشم؛ سر میز غذا آرام بنشینم، سهم کوچکی بردارم، به موقع سیر شوم و قاشقم را کنار بگذارم. اما برای…

  • بی کلام شنیدن

    یک ماه پیش ، به دوستم سر زدم. خیلی وقت پیش قرار بود، زمانی را انتخاب کنیم که او به آتلیه من مراجعه کند و…

  • سفر از گرسنگی تا آزادی

    من، لیزا، زنی ۵۰ ساله‌ام که در یکی از محله‌های فقیرنشین سیدنی بزرگ شدم. خانواده‌ام پرجمعیت بود و درآمد پدرم، که کارگر ساده‌ای بود، کفاف…

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *