احساسات و غذا

۱۲. احساسات و غذا در انجمن پرخوران گمنام

از غذا برای تغییر حال و احساس استفاده نکنیم

۱. مقدمه: داستان ما با غذا

ما در پرخوران گمنام کم‌کم فهمیده‌ایم که رابطه‌ ما با غذا همیشه رابطه‌ای ساده و جسمانی نبوده است. بسیاری از ما سال‌ها با این باور زندگی می‌کردیم که مشکل ما «اراده ضعیف» یا «بی‌انضباطی» است، اما وقتی وارد OA شدیم، تازه دریافتیم که داستان بسیار عمیق‌تر از آن چیزی است که فکر می‌کردیم. ما فقط گرسنگی جسممان را سیر نمی‌کردیم؛ گاهی تلاش داشتیم با غذا دل‌های بی‌قرار، ذهن‌های شلوغ یا احساسات ناآرام خود را آرام کنیم.

پیش از بهبودی، خیلی از ما حتی متوجه نبودیم که چه ارتباطی میان هیجاناتمان و انتخاب‌هایمان درباره غذا وجود دارد. وقتی خسته بودیم، وقتی ناراحت بودیم، وقتی احساس تنهایی، شرم یا ترس داشتیم، اغلب به سمت غذا کشیده می‌شدیم، بی‌آنکه دلیلش را بدانیم. غذا برای ما چیزی بیش از سوخت بدن شده بود؛ گاهی نقش پناه، همراه، مسکن یا سکوت‌کننده‌ احساسات را پیدا کرده بود.

در قدم‌ها آموختیم که این رفتار تنها ضعف شخصی نیست. در نشریات  OA – و در تجربه‌ جمعی اعضا – خوانده و شنیده‌ایم که بسیاری از ما در مواجهه با احساساتی که توان تحملشان را نداشتیم، به غذا پناه می‌بردیم. برخی از اعضای بامهارت برنامه، ازجمله متخصصانی که در چاپ سوم کتاب پرخوران گمنام به تجربه‌هایشان اشاره شده، کمک کرده‌اند بفهمیم که خوردن بی‌اختیار فقط درباره غذا نیست؛ درباره شیوه‌ای است که ما سال‌ها برای کنارآمدن با درون خود از آن استفاده می‌کردیم.

این نشریه تلاشی است برای بیان آنچه در OA درباره رابطه احساسات و غذا یاد گرفته‌ایم. قصد ما ارائه تحلیل علمی یا نسخه درمانی نیست؛ ما فقط تجربه مشترک خود را بازگو می‌کنیم—اینکه چرا به سمت غذا می‌رویم، چه چیزی در درونمان فعال می‌شود، و چگونه در مسیر بهبودی یاد گرفته‌ایم که غذا را تنها برای نیازهای جسمانی‌مان مصرف کنیم، نه برای تغییر حال و احساس.

۲. آنچه ما در OA از احساسات و غذا می‌فهمیم

وقتی به OA آمدیم، خیلی از ما برای اولین بار با این حقیقت روبه‌رو شدیم که احساساتمان بخش بزرگی از رفتار غذایی‌مان را هدایت می‌کرده‌اند. پیش از بهبودی، ما اغلب یا از احساسات خود بی‌خبر بودیم، یا آن‌قدر از آن‌ها می‌ترسیدیم که راهی جز پنهان‌شدن پشت غذا نمی‌دیدیم. بسیاری از ما سال‌ها با این تصور زندگی می‌کردیم که «خیلی حساسیم» یا «بزرگ‌نمایی می‌کنیم»؛ اما در OA یاد گرفتیم که احساسات، دشمن ما نیستند—بلکه پیام‌رسان‌های درونی‌اند، و مشکل ما در شیوه مواجهه با آن‌ها بوده است.

در تجربه گروهی‌مان متوجه شدیم که رابطه ما با غذا گاهی فراتر از گرسنگی جسمانی می‌رود. ما اغلب وقتی ناراحت، ناامید، خشمگین، گیج یا تنها بودیم، به سمت غذا کشیده می‌شدیم. انگار غذا برای لحظاتی چیزی را خاموش می‌کرد که نمی‌خواستیم با آن روبه‌رو شویم. برخی از ما غذا را برای بی‌حس‌کردن درد، برای ساکت‌کردن ترس، یا برای فرار از اضطراب مصرف می‌کردیم. بعضی دیگر غذا را مثل دوستی مطمئن می‌دیدند که همیشه در دسترس است و ما را قضاوت نمی‌کند.

در کتاب پرخوران گمنام (ویرایش سوم)، اعضای بامهارت و متخصصانی که تجربه‌شان در برنامه به اشتراک گذاشته شده—از جمله اچ. ترزا رایت و دکتر ویلیام ریدر—به ما کمک کرده‌اند بفهمیم که این واکنش‌ها عجیب یا غیرمعمول نیستند. بسیاری از ما در واکنش به فشارهای زندگی، برای آرام‌کردن احساسات یا رهایی موقت از تنش، از غذا استفاده کرده‌ایم. این تجربه مشترک به ما نشان داده است که ما تنها نیستیم و رفتارهای ما بخشی از الگوی گسترده‌تری بوده که در میان افراد بی‌شماری در OA دیده می‌شود.

کم‌کم فهمیدیم که مشکل اصلی ما «غذا» نیست؛ مشکل این است که ما ابزار سالمی برای مواجهه با احساسات نداشتیم. ما نه یاد گرفته بودیم احساسات را نام‌گذاری کنیم، نه بیان کنیم، و نه تحملشان کنیم. در نتیجه، غذا تبدیل شد به راه‌حلی سریع، در دسترس و آشنا. اما همان‌طور که خیلی از ما بعدها در قدم‌ها فهمیدیم، این راه‌حل هرگز پاسخ واقعی نبود—فقط دردی را موقتاً خاموش می‌کرد که دوباره، حتی شدیدتر، بازمی‌گشت.

در OA یاد گرفته‌ایم که وقتی احساساتمان را می‌شناسیم و با صداقت با آن‌ها روبه‌رو می‌شویم، دیگر نیازی نیست به غذا به‌عنوان پناهگاه برگردیم. ما آرام‌آرام در حال یادگیری یک حقیقت تازه هستیم:

غذا فقط برای تغذیه بدن ماست؛ نه برای تسکین قلب و ذهنمان.

۳. چرا به سمت غذا می‌رویم؟

۳.۱. وقتی نمی‌دانستیم با احساسات چه کنیم

سال‌ها قبل از ورود به OA، بسیاری از ما نمی‌دانستیم چگونه با احساساتمان کنار بیاییم. ما فکر می‌کردیم اگر غمگینیم، باید آن را پنهان کنیم؛ اگر ترسیده‌ایم، باید وانمود کنیم همه‌چیز خوب است؛ اگر عصبانی هستیم، باید خودمان را کنترل کنیم و لبخند بزنیم. هیچ‌کس به ما یاد نداده بود که احساسات حق دارند وجود داشته باشند و ما حق داریم آن‌ها را تجربه کنیم.

در چنین شرایطی، غذا برای بسیاری از ما به ابزاری تبدیل شد که می‌توانست آنچه را نمی‌دانستیم چطور تحمل کنیم، لحظه‌ای خاموش کند. وقتی چیزی درونمان می‌جوشید، خوردن برای چند دقیقه حس آرامش، سکوت یا بی‌حسی می‌داد. ما این را «ضعف» نمی‌دانیم؛ بلکه آن را تنها روشی می‌شماریم که در آن زمان برای زنده‌ماندن بلد بودیم. در کتاب پرخوران گمنام (ویرایش سوم) نیز خوانده‌ایم که بسیاری از ما غذا را به‌عنوان راهی برای کنارآمدن با فشارهای عاطفی انتخاب کرده‌ایم، چون راه دیگری نمی‌شناختیم.

در OA یاد گرفتیم که آنچه ما انجام می‌دادیم، تلاش برای تنظیم احساساتی بود که برایمان بیش از حد سنگین بودند. این شناخت به ما کمک کرد که خود را کمتر سرزنش کنیم و با مهربانی بیشتری با گذشته‌مان روبه‌رو شویم.

۳.۲. عادت‌هایی که در طول زندگی شکل گرفته بودند

بسیاری از ما در خانواده‌هایی بزرگ شدیم که غذا معنایی فراتر از تغذیه داشت. بعضی از ما هر بار که ناراحت بودیم، با خوراکی آرام می‌شدیم؛ برخی برای موفقیت یا تحمل سختی‌ها پاداش غذایی می‌گرفتیم؛ و بعضی دیگر در محیط‌هایی زندگی کردیم که تنها لحظات آرام یا صمیمانه‌ خانواده پشت میز غذا بود.

سال‌ها بعد، بدون آنکه بفهمیم، بدن و ذهن ما یاد گرفته بودند که غذا یعنی امنیت، آرامش یا محبت. همان‌طور که در نوشته‌های برنامه و تجربه‌های به‌اشتراک‌گذاشته‌شده متخصصان در کتاب OA آمده است، این الگوها به‌تدریج در ما جا افتاده بودند و رفتار امروزمان نتیجه سال‌ها شرطی‌شدن و تکرار بود.

وقتی وارد OA شدیم، کم‌کم آموختیم که بسیاری از کشش‌های ما به غذا، در واقع واکنش‌های آموخته‌شده بود، نه انتخابی آگاهانه. این آگاهی به ما کمک کرد که احساس شرم را کنار بگذاریم و بفهمیم که می‌توانیم مسیر تازه‌ای را با ابزارهای جدید آغاز کنیم.

۳.۳. وقتی غذا برای ما نقش «پناهگاه» پیدا کرده بود

بعضی از ما متوجه شدیم که رابطه‌مان با غذا به شکل نوعی وابستگی درآمده بود—وابستگی به احساس آرامش، خاموشی ذهن، یا رهایی کوتاه‌مدتی که غذا فراهم می‌کرد. بسیاری از اعضای برنامه، و همچنین تجربه‌هایی که دکتر ویلیام ریدر در چاپ سوم کتاب OA با ما در میان گذاشته است، کمک کردند بفهمیم که کشش ما به غذا شباهت‌هایی با دیگر رفتارهای اعتیادی دارد: میل شدید، مصرف بیش‌تر از آنچه قصد داریم، و ادامه دادن رفتاری که می‌دانیم به ما آسیب می‌زند.

این شناخت به ما آموخت که مشکل ما فقط «پرخوری» یا «بدغذایی» نیست؛ مسئله اصلی در نحوه استفاده ما از غذا برای فرار از واقعیت درونی‌مان بود. غذا برای بسیاری از ما تبدیل به پناهگاهی شده بود که دردی را برای چند لحظه آرام می‌کرد، اما در نهایت ما را تنها با احساس گناه، شرم یا ناامیدی روبه‌رو می‌گذاشت.

در OA یاد گرفتیم که این چرخه نه اخلاقی است، نه نشانه ضعف—بلکه واکنشی است که بسیاری از ما در نبود ابزارهای بهتر به آن پناه برده بودیم. پیام برنامه به ما این بود که راهی دیگر وجود دارد؛ راهی که در آن می‌توانیم با حمایت یکدیگر و اتکا به خداوندِ موردِ درکِ خود، یاد بگیریم احساسات را تحمل کنیم، بدون اینکه از غذا کمک بگیریم.

۴. چرخه‌ای که ما در آن گیر می‌افتیم

وقتی به تجربه‌های خود نگاه می‌کنیم، بسیاری از ما یک چرخه تکراری را می‌بینیم؛ چرخه‌ای که شاید سال‌هاست در زندگی‌مان جریان دارد، بی‌آنکه واقعاً متوجه آن بوده باشیم. ما بارها از خود پرسیده‌ایم: «چطور دوباره این اتفاق افتاد؟ چرا باز هم به غذا پناه بردم؟» و در OA یاد گرفته‌ایم که این چرخه نه نشانه ضعف، بلکه بخشی از بیماری ماست.

برای بسیاری از ما این چرخه با یک احساس شروع می‌شود. شاید احساس تنهایی، خستگی، ترس، شرم، خشم یا حتی بی‌حوصلگی باشد. ما همیشه نمی‌دانستیم آن احساس دقیقاً چیست؛ فقط یک ناراحتی مبهم را در بدن و ذهنمان حس می‌کردیم. چون مهارت شناخت و تحمل احساسات را نداشتیم، طبیعی بود که به دنبال راهی سریع برای آرام‌کردن خود بگردیم.

در مرحله بعد، کشش به غذا فعال می‌شد—گاهی آرام و تدریجی، گاهی شدید و غیرقابل‌توقف. بسیاری از ما می‌گفتیم: «فقط یک لقمه… فقط یک کم… امروز روز سختی داشتم.» اما این کشش معمولاً به خوردن بیشتر از چیزی که قصدش را داشتیم ختم می‌شد. همان‌طور که در کتاب OA شنیده‌ایم، ما اغلب فکر می‌کردیم «این بار فرق دارد»، اما نتیجه همان رفتار آشنا بود.

بعد از خوردن، آرامشی کوتاه و موقتی به سراغ ما می‌آمد—مثل یک مکث. گاهی چند دقیقه، گاهی چند ساعت. این لحظه‌های آرامش همان چیزی بود که ما را بارها به سمت غذا می‌کشاند؛ آرامشی که مثل چراغ کوچک در تاریکی ظاهر می‌شد و بعد خیلی زود خاموش می‌گشت.

مرحله بعد، برای بسیاری از ما، پشیمانی و احساس گناه بود. ما خودمان را سرزنش می‌کردیم، احساس بی‌ارزشی می‌کردیم، یا به خودمان قول می‌دادیم که «این آخرین بار است.» اما چون هنوز ابزار سالمی برای مواجهه با احساسات نداشتیم، همین احساس گناه به نقطه شروع چرخه تبدیل می‌شد—باز هم احساس… و باز هم برگشت به غذا.

این چرخه‌ای بود که بیشتر ما پیش از ورود به OA بارها در آن گرفتار شده بودیم؛ چرخه‌ای خسته‌کننده، دردناک و ناامیدکننده. اما چیزی که در برنامه یاد گرفته‌ایم این است که این چرخه شکست‌پذیر است. ما تنها نیستیم، خراب نیستیم، و محکوم به تکرار همیشگی این الگو نیستیم. با کمک قدم‌ها، راهنمایان، تماس تلفنی، نوشتن و اتکا به خداوندِ موردِ درکِ خود، آرام‌آرام یاد می‌گیریم چرخه را قطع کنیم—قدمی کوچک، روزی یک روز.

در OA امیدی تازه پیدا کرده‌ایم:

امروز لازم نیست برای تحمل احساساتمان به غذا پناه ببریم.

ابزار و نیرویی داریم که می‌تواند ما را به مسیر تازه‌ای هدایت کند—مسیر آزادی.

بخش پنجم: پیام OA – ما لازم نیست برای فرار از احساسات غذا بخوریم

در OA کم‌کم یاد می‌گیریم که بسیاری از ما سال‌ها از غذا برای تغییر حال و احساسات استفاده کرده‌ایم؛ برای آرام شدن، فرار کردن، خاموش کردن درد، یا حتی پاداش دادن به خود. امّا پیام ساده و شفابخش OA این است که ما لازم نیست برای کنار آمدن با احساسات‌مان غذا بخوریم.

در این‌جا، ما تمرین می‌کنیم که احساسات را بشناسیم، نام‌گذاری کنیم، و شجاعانه آن‌ها را با خداوندِ موردِ درکِ خود در میان بگذاریم. این کار برای بسیاری از ما تازه و غریب است، چون سال‌ها تنها «پاسخ» ما به احساسات، غذا بوده است. اما در OA به تدریج راه بهتری را تجربه می‌کنیم: راه صداقت، مشارکت و اتکای روحانی.

ما ابزارهایی داریم که کمک می‌کنند با احساسات‌مان روبه‌رو شویم، نه اینکه از آن‌ها فرار کنیم:

نوشتن به ما کمک می‌کند فکرها و احساس‌های پیچیده‌مان را روی کاغذ ساده کنیم.

دوازده قدم به ما می‌آموزد چگونه ریشهٔ احساسات، ترس‌ها و الگوهای رفتاری را پیدا کنیم.

تماس تلفنی و همیاری به ما امکان می‌دهد که احساس‌مان را بدون شرم با یک عضو دیگر OA در میان بگذاریم و حمایت بگیریم.

جلسات به ما یادآوری می‌کنند که تنها نیستیم و دیگران نیز با احساسات مشابهی دست‌وپنجه نرم کرده‌اند.

کم‌کم یاد می‌گیریم که احساسات دشمن ما نیستند؛ فقط پیام‌رسان‌اند. آن‌ها می‌آیند، عبور می‌کنند، و اگر ما با صداقت و اتکا به خداوندِ موردِ درکِ خود پاسخ دهیم، نیازی به استفاده از غذا برای مدیریت آن‌ها نداریم.

پیام OA ساده و رهایی‌بخش است:

ما غذا را تنها برای نیاز جسمانی‌مان می‌خوریم؛ نه برای تغییر حال، نه برای آرامش موقتی، و نه برای فرار از ناراحتی.

وقتی از ابزارهای برنامه استفاده می‌کنیم و به تجربه‌های دیگر اعضا گوش می‌دهیم، می‌بینیم که واقعاً راه دیگری وجود دارد؛ راهی که ما را آزاد می‌کند تا با احساسات واقعی‌مان زندگی کنیم، نه اینکه زیر انبوه غذا آن‌ها را پنهان کنیم.

بخش ششم: چه چیزی در بهبودی ما تغییر می‌کند؟

در مسیر بهبودی، کم‌کم می‌بینیم که رابطه‌مان با غذا، احساسات و زندگی دگرگون می‌شود. ما دیگر مجبور نیستیم از غذا برای تغییر حال، آرام کردن درد یا مدیریت اضطراب استفاده کنیم. به‌جای آن، مفاهیم و اصول روحانی OA کم‌کم جایگزین الگوهای قدیمی می‌شوند:

ارتباط با خداوندِ موردِ درکِ خود و با هم‌یاران‌مان، جایگزین تنهایی و پنهان‌کاری گذشته می‌شود.

صداقت به ما کمک می‌کند احساسات واقعی‌مان را ببینیم و آن‌ها را نام‌گذاری کنیم.

تسلیم ما را از تلاش بی‌پایان برای کنترل همه‌چیز رها می‌کند.

حضور معنوی کمک می‌کند در لحظه بمانیم، بدون اینکه به سرعت به سمت غذا برویم.

ترزا رایت، یکی از متخصصانی که تجربهٔ اعضا را سال‌ها مطالعه کرده، می‌گوید که «بدن و ذهن ما نیازمند بازآموزی هستند.» او توضیح می‌دهد که بسیاری از ما یاد گرفته‌ایم با هر احساس ناخوشایند—از ترس تا خستگی—به غذا پناه ببریم. وقتی وارد برنامه می‌شویم، ذهن و بدن ما نیاز دارند دوباره یاد بگیرند که غذا فقط برای تغذیهٔ جسم است، نه برای تنظیم احساسات.

در تجربهٔ ما، این بازآموزی در عمل چنین شکلی پیدا می‌کند:

پیش از بهبودی، وقتی خسته می‌شدیم، به‌جای استراحت، قهوه را بی‌رویه می‌نوشیدیم تا بدن‌مان را مجبور به ادامه کنیم.

وقتی می‌ترسیدیم یا نگران بودیم، به سراغ نوشیدنی‌های شیرینِ به ظاهر «مجاز» می‌رفتیم تا کمی آرام شویم.

وقتی اسیر احساس تهی بودن بودیم، به خوردن‌های مکرر، پرنوشی، داغ‌نوشی یا به‌کارگیری غذاهای «مجاز» پناه می‌بردیم تا خلأ درونی را پُر کنیم.

در OA یاد گرفتیم که این‌ها همگی راه‌های قدیمیِ اجتناب بودند؛ تلاش‌هایی برای فرار از خودمان و احساساتی که نمی‌توانستیم تحمل کنیم.

بهبودی ما زمانی آغاز شد که فهمیدیم:

ما می‌توانیم احساسات را تحمل کنیم، بدون اینکه به غذا یا نوشیدنی‌ها پناه ببریم.

امروز، وقتی خسته‌ایم، به استراحت و مراقبت از خود روی می‌آوریم.

وقتی می‌ترسیم، با خداوندِ موردِ درک‌مان صحبت می‌کنیم یا با یک هم‌یار تماس می‌گیریم.

وقتی احساس تهی بودن داریم، قدم‌ها، نوشتن و ارتباط روحانی ما را از درون تقویت می‌کند—نه غذا.

این تغییرات، به کمک اصول روحانی برنامه ممکن شده است:

صداقت: که به ما اجازه می‌دهد بپذیریم واقعاً چه احساس می‌کنیم.

امید: که اطمینان می‌دهد راهی وجود دارد که به غذا ختم نمی‌شود.

ایمان: که اجازه می‌دهد خداوندِ موردِ درک‌مان احساسات ما را نگه دارد.

تسلیم و توکل: که کمک می‌کند دست از کنترل غذا برداریم.

پذیرش: که ما را با حالِ اکنون آشتی می‌دهد.

کم‌کم در می‌یابیم که بهبودی یعنی همین:

رشد دادن ظرف درونی‌مان برای تحمل احساسات، بدون اینکه از غذا کمک بگیریم.

امروز یاد گرفته‌ایم که احساسات دشمن ما نیستند.

آن‌ها پیام‌رسان‌اند؛ بخشی از تجربهٔ انسانی ما.

ما می‌توانیم با لطف خداوند، قدم‌ها و همیاری، با آنها زندگی کنیم—بدون اینکه به غذا پناه ببریم.

بخش هفتم: نتیجه‌گیری – بازگشت به خود، بازگشت به خداوندِ موردِ درکِ خود

در پایان این مسیر، ما در OA کم‌کم می‌بینیم که رابطه‌مان با غذا، بدن، احساسات و زندگی از بنیاد تغییر کرده است. سال‌ها تلاش می‌کردیم با غذا چیزی را درست کنیم که هیچ‌وقت قرار نبود با غذا حل شود: ترس‌ها، خستگی‌ها، رنج‌های کودکی، تنهایی، روابط آسیب‌دیده و فشارهای روزمره.

اما پیام OA این است که ما مجبور نیستیم با غذا زندگی‌مان را مدیریت کنیم.

وقتی ابزارهای برنامه را به کار می‌گیریم، وقتی با صداقت احساسات‌مان را می‌پذیریم، وقتی قدم‌ها را کار می‌کنیم و دست در دست یکدیگر می‌گذاریم، راه تازه‌ای پیش روی ما باز می‌شود—راهی که از داخل به ما آرامش می‌دهد، نه از بیرون.

در این برنامه یاد گرفته‌ایم که:

احساسات را ببینیم، نه اینکه از آنها فرار کنیم.

نیازهای واقعی‌مان را بشناسیم، نه اینکه با غذا پنهان‌شان کنیم.

از ابزارهای OA کمک بگیریم، نه از پرخوری، داغ‌نوشی، پرنوشی یا «مجازخوری».

به خداوندِ موردِ درکِ خود اعتماد کنیم، نه به قند، چربی، کافئین یا کنترل مفرط.

غذا را برای تغذیهٔ جسم بخوریم؛ نه برای مدیریت روح، ذهن یا احساس.

در تجربهٔ ما، این مسیر کم‌کم به ما آموخته که راه رهایی، ساده و در عین حال عمیق است:

ارتباط، صداقت، تسلیم، حضور معنوی، کارکرد قدم‌ها، و حمایت دیگر اعضا.

امروز بسیاری از ما می‌توانیم احساسات‌مان را تحمل کنیم بدون اینکه به غذا پناه ببریم. این یک معجزهٔ کوچک و روزمره است—معجزه‌ای که از دلِ همین برنامه برآمده.

و شاید زیباترین بخش پیام OA همین باشد:

ما تنها نیستیم.

ما با هم بهبود می‌یابیم.

و خداوندِ موردِ درکِ ما در این راه قدم‌به‌قدم همراه‌مان است.

انجمن پرخوران گمنام چیست؟

نود تجربه برای پرهیز

oa.org

نوشته‌های مشابه

  • ۸. روش مصرف غذا

    مراقب روش مصرف غذای خود باشیم در این تجربه به جنبه‌ای کمتر شناخته‌شده از پدیده‌ی بی اختیار خوری  پرداخته می‌شود: اعتیاد نه به خودِ غذا،…

  • ۷.حیله‌های تغذیه‌ای

    مراقب حیله‌های تغذیه‌ای باشیم 🕊 مقدمه سال‌ها از زندگی‌مان را در جنگی پنهان با خود گذرانده‌ایم؛ جنگی میان خواستن و نخواستن، میان کنترل کردن و…

  • ۱. دوری از اولین لقمه اضافه

    ✦ بخش اول: مقدمه پرخوری بی‌اختیار بیماری ماست؛ بیماری‌ای که جسم، ذهن و روحمان را درگیر کرده است. تجربه‌ی ما نشان داده که ریشه‌ی مشکل…

  • ۲. عادت های بد غذایی

    عادت های بد غذایی قسمت اول :به عادت‌های بد غذایی توجه کنید مقدمه – چرا عادت‌های بد غذایی مهم هستند؟ ما در تجربه‌ی خود آموخته‌ایم…

  • اختلالات خوردن۴.

    نوع شکل و‌ فرم‌ آشکار شدن بی اختیار خوری  را بشناسید مقدمه در برنامه‌ی ما، پرخوری و اختلال‌های خوردن تنها یک مشکل جسمی نیستند؛ بلکه…

  • ۳. دسته بندی غذا

    به دسته بندی غذا توجه کنید ۱.مقدمه برای بسیاری از ما که به پرخوری بی‌اختیار گرفتار شدیم، غذا فقط یک «خوراک جسمی» نبود. ما غذا…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *