گرما و پایبندی به پرهیز
آفتاب آریزونا بیامان میتابید و گرما به پوست صورتم فشار میآورد، طوری که حس میکردم شعلههای آتش از آسمان فرو میریزد. آن روز، یک تعمیر در خیابان فونیکس را به عهده داشتم.
لباس کارم از عرق خیس شده بود و روی پشتبام یک برج بلند، در حالی که مشغول بررسی سیستم سرمایشی بودم، لحظهای ایستادم تا نفسی تازه کنم.
در آن سکوت گرمازده، چشمم به یخچال کوچکی افتاد که صاحب ساختمان در اختیارم گذاشته بود؛ درش را باز کردم و با قوطی نوشابه گازدار خنک و وسوسهبرانگیزی مواجه شدم. در کنارش بستنی هم بود؛ و بطری آب سادهی خودم که همیشه در جیب جلوی لباس دوتکهام میگذاشتم.
یک دستم بستنی بود، یک دستم آب؛ و چشمهایم خیره به نوشابهای که روزگاری بهظاهر بیخطر، اما در عمل یکی از دروازههای بازگشت به رفتار پرخوری بیمارگونهام بود.
تلاش کردم به راهنمایم زنگ بزنم، به او که بارها صدای آرامشبخش و راهنماییهای خردمندانهاش مرا از پرتگاه برگشت نجات داده بود. اما گوشیام خاموش بود؛ شارژش تمام شده بود. برای لحظهای حس کردم تنهایم.
من تنها نبودم. من عضوی از انجمن پرخوران گمنام (OA) هستم. من آموختهام که در چنین لحظاتی، باید به اصول برنامهام رجوع کنم. به یاد آوردم آنچه در جلسات شنیده بودم، و آنچه در نشریهی «پایبندی به پرهیز» بارها خوانده بودم:
«پرهیز، تعهدیست که آن را فقط برای امروز نگاه میداریم، حتی در دشوارترین شرایط.»
یاد پدر و مادرم افتادم؛ زخمهایی که هرگز خوب نشدند، اندامهایی که بر اثر قند تحلیل رفتند، اشکهایی که پشت لبخندهای خسته پنهان میشد. من نمیخواستم ادامهدهندهی آن مسیر باشم.
چشمهایم را بستم و زمزمه کردم:
«خداوندا، آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم،
شهامتی تا تغییر دهم آنچه را که میتوانم،
و دانشی که تفاوت این دو را بدانم.»
آب را برداشتم و جرعهای نوشیدم. حس کردم نیرویی فراتر از من، در کنارم ایستاده است. نیرویی که در جلسات OA، در مشارکت تجربهها، در حمایت جمعی، همیشه پشتیبان من بوده است.
من هنوز در مسیر پرهیز و بهبودیام. و امروز، حتی در گرمای سوزان آریزونا، انتخابم پرهیز بود.
مکس / آریزونا