عبور از استپ وزن
بالاخره بعد از سالها نبرد فرسایشی با غذا و وزن به OA رسیدم. در همان اولین جلسه، لاغرترین عضو جلسه را راهنما گرفتم و این سوال تکراری که همیشه از مربی باشگاه، دکتر تغذیه انجمن گیاه خواران یا هر کس که وزن کم کرده بود را پرسیدم:
“در ماه چقدر وزن کم میکنم؟” راهنما با لبخند و خونسردی گفت: “کمترین هدیهای که به ما در انجمن داده میشود کاهش وزن است.“
این حرف چندان برایم خوشایند نبود شبیه شعارهایی بود که دوست نداشتم. اما به هر حال راهکاری که در جلسه اول گرفتم این بود که فعلا تا ده روز هر چیزی هر وقت و هر مقدار میخوری در پایان شب برایم بفرست.
گفتم “شاید باور نکنید من چیزی نمیخورم، اما انگار آب هم که میخورم چاق میشوم! ما ژنتیکی استعداد چاق شدن داریم. راهنما گفت: “شاید اینطور باشد، اما به هر حال اگر قسمت این بوده که اینجا باشی این راه را هم امتحان کن.” کمی مسخره به نظر میرسید بدون محدودیت هرچیزی را که میخورم گزارش بدهم. اما از فردا شروع به نوشتن کردم یک برگه کاغذ برداشتم و فقط مینوشتم وقتی در پایان شب میخواستم عکس بگیرم دیدم در هیچ ساعتی دهان من بیکار نمانده بود. خجالت میکشیدم ریپورتم را بفرستم اما وقتی دیدم راهنما گزارش آن روز خودش را برایم فرستاد در من هم شهامت ایجاد شد و فرستادم. وقتی جمله “نوش جان” را دیدم قوت قلب گرفتم و فرستادم.
روزهای آینده کمکم راهنما دستهبندی غذاها، پیمانههای غذایی و مثلث پرهیز را به من توضیح داد. او هر شب با عشق اصلاحات سادهای به من پیشنهاد میکرد از آب نخوردن بین غذا تا زمان گرفتن برای خوردن غذا چیزهایی که اگر چه ساده بود اما واقعا به من کمک میکرد. با همین مسائل ساده در عرض سه ماه بدون اینکه سختی بکشم یا چیزی را حذف کنم نه کیلو کاهش وزن داشتم. من در روز خاصی از ماه روی ترازو میرفتم و کاهش وزنم را برای راهنما ارسال میکردم خیلی لذتبخش بود برای اولین بار در زندگی از انجام کاری هدفمند لذت میبردم.
در ماه چهارم وقتی روی ترازو رفتم و کاهش وزن نداشتم انگار دنیا روی سرم خراب شد. دوباره حال بد تمام وجودم را گرفت. قسمت بد ماجرا آنجا بود که راهنمایم مسافرت بود و امکان تماس با او را نداشتم. اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که این برنامه جواب نمیدهد. با خشم به طرف یخچال رفتم با قابلمه برنج سرد چنگ زدم اما انگار چیزی درونم مانعام میشد. یک هفته در حال بد و جنگ بین پرخوری کردن و نکردن گیر افتاده بودم در این هفته نه تماس داشتم، نه جلسه میرفتم، نه پرخوری میکردم و نه از پرهیز لذت میبردم. از برنامه بهطور کل ناامید شده بودم. کارم این شده بود که با ترازوهای مختلف خودم را وزن میکردم گاهی با لباس گاهی لخت خودم را وزن میکردم ترازو را روی قالی و سرامیک قرار میدادم اما وزن من جز چند گرم که معمولا نوسان ترازو است تکان نمیخورد.
وارد هفته دوم شدم دیگر خجالت میکشیدم با راهنما تماس بگیرم. در طول هفته دوم راهنما هر شب گزارش غذایی اش را برای من میفرستاد. من هم دویدن را شروع کرده بودم، فکر میکردم فعالیت بدنی میتواند وزنم را پایین بیاورد. در قطع ارتباط کامل با برنامه بودم اما وزنم هیچ تغییر نکرده بود. در هفته چهارم از اینترنت قرصی برای کاهش وزن پیدا کردم اما هیچ فایدهای نداشت. مایوس به تقویم نگاه کردم درست پنج ماهگی حضورم در برنامه شده و من در استپ وزن مانده بودم. در طول این یک ماه هر شب راهنما گزارش غذایی خود را میفرستاد و من هیچ واکنشی نشان نمیدادم ناخود آگاه برایش نوشتم: “سلام خیلی ناامیدم چه کار کنم؟” او هم نوشت: “سلام امیر جان ما در OA به شما نمیگویم چه کار کن، میگوییم نگاه کن چه کار میکنی”
همین جمله کافی بود یک نگاه به خودم بکنم فکر میکردم هنوز چیزی را نشکسته بودم اما همه عادت های بد غذایی برگشته بود. راحت بین غذا آب میخوردم و با وجود اینکه پرهیز قند مصنوعی داشتم دیگر روی بسته بندی غذا را نمیخواندم. تند خوری و حیف خوریام فعال شده بود. اندازه پیمانهام را رعایت نمیکردم مثلا شش قاشق برنج ما خیلی بیشتر بود.
تلفن را برداشتم و یک قرار حضوری با راهنما گذاشتم و همدیگر را دیدم. باور نمیکردم با دیدن راهنما احساس خوشایندی داشتم لحظاتی به حرفهای روزمره گذشت وقتی در مورد وزن صحبت کرد، جملات او دقیقا یادم است.
“میدانی چرا در OA می گوییم اینجا باشگاه لاغری نیست و روی وزن متمرکز نیستیم، فکر نکن که وزن اهمیت ندارد. اعضا در برنامه درباره وزن دو دیدگاه دارند:
دسته اول: اعضایی هستند که وزن را یک مسئله حرفهای میدانند حتی وزن کشی را به حرفهایها میسپارند فقط سهم خودشان را انجام میدهند یعنی استفاده از ابزارها و پایبندی به پرهیز.
دسته دوم: اعضایی هستند که این موضوع را خواست و اراده نیروی برتر میدانند و آن را به نیروی برتر میسپارند و سهم خوشان را انجام میدهند یعنی استفاده از ابزارها و پایبندی به پرهیز“
هر دو دسته از اعضا قسمت دوم دعای آرامش را درک کردند آن قسمت که میگوید: “بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم.” ما در برنامه سهم منصفانه خود را انجام میدهیم سهم منصفانه یعنی استفاده از ابزارها و پایبندی به پرهیز. وزن حالت سر خوردن روی سرسره را دارد در ابتدا سریع و درانتهای سرسره کند میشود تا زمانی که معجزه را ندیدی اینجا را ترک نکن.
دقیقا از آن روز دوباره برنامه را شروع کردم با دقت و هوشیاری فقط روی سهم خودم متمرکز بودم. به پیمانههای غذایی پایبند شدم. خدمت کردم و تقریبا روزانه از چند ابزار استفاده میکردم و به پیشنهاد راهنما از پزشک تغذیه کمک گرفتم باورش برای خودم هم سخت بود اما در دو ماه بعد هم کاهش وزن نداشتم ولی برایم فرق نمیکرد قدمها را شروع کرده بودم و لذت میبردم. دیگر متقاعد شده بودم که وزن سهم خداوند است. اما در تولد نه ماهگی کاهش وزن پنج کیلویی را دیدم. در طول چهار سال حضورم در برنامه بارها وزن من بالا پایین شده اما دیگر باعث نشده که احساسم بالا و پایین شود.
اقرار میکنم که در ابتدا پذیرش این موضوع برای من سخت بود. امروز من ماهی یکبار خودم را در روز بخصوصی وزن میکنم قبل از رفتن روی ترازو دعایی که از راهنمایم یاد گرفتم میخوانم.
“خداوندا این وزن عددی از ارادهی توست، تو آن را زیاد و کم میکنی نه من” وزن امروز برای من یک عدد است که نشانگری برای مسیر بهبودی من است.
از شما برای فرصت مشارکت ممنوم
امیر از ایران
یکی از خدمات تاثیر گذار در انجمن جمع آوری مشارکت های اعضا و ترجمه و نشر در وب سایت و همچنین ترجمه کتابهاو نشریات oa هست ، سپاسگزارم از نیروی برترم و اعضایی که صادقانه خدمت میکنند
دمتون گرم دوستان