من یک غذاخور عادی نیستم
سالها تلاش کردم مثل دیگران باشم؛ سر میز غذا آرام بنشینم، سهم کوچکی بردارم، به موقع سیر شوم و قاشقم را کنار بگذارم. اما برای من غذا هیچوقت فقط غذا نبود. همیشه چیزی بیشتر از یک وعده یا یک طعم ساده بود؛ آرامش، پاداش، تنبیه، پنهانگاه، و حتی دوستِ خاموشم.
بارها به خودم قول دادم: “فقط همین یک بار، فقط همین یک تکه.” اما نمیتوانستم متوقف شوم. وقتی دیگران میخندیدند و میگفتند “خیلی سیر شدم، نمیتونم لقمهٔ بعدی رو بخورم”، من در دل حسرت میخوردم. چون در من چیزی بود که هرگز «بس» را نمیشناخت.
اینجاست که فهمیدم من یک غذاخور عادی نیستم. بدن و ذهن من با غذا رابطهای متفاوت دارد. وقتی شروع میکنم، نمیدانم کجا تمام خواهد شد. وقتی میخواهم دوری کنم، نمیدانم چطور ادامه دهم.
انجمن OA برای من جایی شد که این حقیقت را بدون شرم بپذیرم. در حلقهٔ اعضا شنیدم که دیگران هم همینطورند؛ کسانی که مثل من فکر میکردند مشکلشان «ضعف اراده» است، ولی فهمیدند که ما با چیزی بزرگتر از خودمان دست و پنجه نرم میکنیم.
امروز وقتی میگویم “من یک غذاخور عادی نیستم”، دیگر معنایش شکستن یا شکستخوردن نیست. معنایش آزادی است؛ چون این پذیرش، دریچهای باز کرد به امید، بهبودی و خدایی که من را همانطور که هستم، دوست دارد.
وقتی به قدم یک فکر میکنم، این جمله در ذهنم زنده میشود: «بدن و ذهن ما برخلاف افراد عادی، پیامهای خاصی از غذا میفرستند.»
برای دیگران، غذا سوختی است برای بدن. آنها وقتی گرسنه میشوند، میخورند، و وقتی سیر شدند، دست از خوردن میکشند. ذهنشان به آنها پیام روشنی میدهد: کافی است. بدنشان آرام میگیرد.
اما برای من ماجرا طور دیگری است. بدن من گویی با یک سیمکشی معیوب به دنیا آمده. وقتی لقمهای از غذای وسوسهانگیز را میخورم، بهجای اینکه آرام بگیرم، بیشتر میخواهم. ذهن من به جای گفتنِ «بس»، زمزمه میکند: «یک کمی بیشتر… فقط یک تکهٔ دیگر.» و بدنم هم با ولعی عجیب پاسخ میدهد.
گاهی حتی وقتی سیرم، باز هم میل میکنم. گرسنگی من با معدهام پایان نمییابد؛ در ذهن و قلبم ادامه دارد. مثل تشنگیای که با آب رفع نمیشود.
این همان جایی است که تفاوت من با یک غذاخور عادی آشکار میشود. آنها پیام طبیعی بدن را میشنوند، اما من پیامهای معیوب و فریبندهای دریافت میکنم. بدنم مرا به سمت مصرف بیشتر سوق میدهد و ذهنم با توجیهها و وعدههای دروغین همراهیاش میکند.
قدم یک برای من لحظهٔ تسلیم بود، جایی که پذیرفتم مشکل من فقط “ضعف اراده” یا “بیانضباطی” نیست. من با یک بیماری جسمی، روحی و ذهنی روبهرو هستم. بدنی که واکنش غیرعادی دارد، ذهنی که مرا فریب میدهد، و روحی که در طلب پر کردن خلأیی عمیق، به غذا پناه میبرد.
امروز که این جمله را میخوانم، برایم یادآور حقیقتی است ساده و رهاییبخش:
من یک غذاخور عادی نیستم، و لازم نیست تظاهر کنم که هستم. این آگاهی، آغاز راه بهبودی من بود.
ناشناس
https://t.me/+YXFwUO6jIGg3NDdk
وبسایت oa.org