از سفره‌ی کودکی تا سفره‌ی بهبودی

پانزده سال پرهیز

من علی‌ام، پرخور بی‌بی‌اختیار، و امروز از صمیم قلب شکرگزارم که یک روز دیگر را تجربه می‌کنم و کنار شما هستم. فردا بیست و هشتم تیر است و پانزده سال پیش در همین روز با انجمن OA آشنا شدم.

امروز می‌خواهم داستان زندگی‌ام را با شما در میان بگذارم، داستانی که با غذا، پرخوری، تلاش و نهایتاً پذیرش و بهبودی گره خورده است.

از کودکی، غذا برای من فقط خوراک نبود؛ غذا جایگاه ویژه‌ای در زندگی من داشت. ما خانواده‌ای پرجمعیت و اهل روستا بودیم، چهار برادر و چهار خواهر.

من آخرین پسر خانواده بودم و هیچ‌گاه بابت خوردنم سرزنش نمی‌شدم. بالعکس، وقتی سر سفره می‌نشستم و غذا می‌خوردم، تشویق می‌شدم. فعالیت‌های روزمره ما زیاد بود و انرژی مصرف می‌کردم، پس اضافه وزن نداشتم، اما همیشه پرخور بودم.

روزهایی که غذای مورد علاقه‌ام بود شنگول و شاداب‌تر بودم، و روزهایی که نبود، بداخلاق و بی‌حوصله می‌شدم.از همان زمان، پرخوری برایم آرامش‌بخش بود. مهمانی‌ها و مراسم مذهبی فرصتی بودند برای رسیدن به غذاهای خوشمزه و لذت‌های کوچک.

یادم می‌آید که با دوستی در مراسم‌های نذری، سعی می‌کردیم اولین نفر باشیم و حتی غذاها را پنهان کنیم تا بعداً بخوریم. این کار برایمان نوعی افتخار بود، و برای من، بخشی از احساس کنترل و رضایت زندگی بود.

با ورود به مدرسه و جامعه، با اضافه وزن مواجه شدم و برای دیده شدن مجبور بودم نقش‌هایی بازی کنم: لودگی، حاضر جوابی، حتی قلدری. سعی می‌کردم در درس و مراسم‌ها اول باشم، اما چاقی همیشه سد راه من بود. تلاش‌هایم برای برنده شدن در مسابقات دو و ورزش گاهی شکست می‌خورد و با خستگی و ناکامی روبه‌رو می‌شدم.

در این شرایط، غذا همان آرام‌بخش قوی بود که همیشه کنارم بود، و هر بوی غذا می‌توانست حال من را تغییر دهد.دانشگاه و خدمت سربازی نیز تفاوت چندانی نداشت. غذا همچنان مرکز توجه و آرامش من بود. آشپزی و گرفتن سهم بیشتر از غذاها، حس کنترل و لذت می‌آورد.

اما اضافه وزن و پرخوری همچنان ادامه داشت. ورزش، رژیم و تلاش‌های مستقل کمکی نکرد. بعد از ازدواج، آزادی و دسترسی بیشتر به غذاها پرخوری را تشدید کرد و همه روش‌های کاهش وزنم ناکام ماند. حتی با رژیم و ورزش و بالا آوردن غذا، تعادل واقعی پیدا نکردم.ورود من به انجمن OA نقطه‌ی عطف زندگی‌ام بود.

اول نمی‌توانستم قبول کنم که نیاز به برنامه غذایی دارم یا باید خودم را «پرخور» بدانم. اما با گذر زمان و کمک راهنماها و دوستان، یاد گرفتم این بیماری است، نه ضعف شخصیتی. پشت نام «پرخور» ایستادم و با برنامه غذایی مخصوص خودم، یاد گرفتم که تعادل برقرار کنم، بعضی غذاها را جایگزین کنم و بعضی را محدود کنم.

امروز جایی هستم که می‌دانم به عقب برنمی‌گردم.پانزده سال پرهیز و بهبودی تجربه‌ای است که هر روز سپاسگزارش هستم. یاد گرفتم که غذا آرام‌بخش است، اما حال خوب واقعی از پذیرش، برنامه‌ریزی و زندگی در مسیر بهبودی می‌آید. حالا وقتی پرخور را می‌بینم، می‌فهمم چه زجری می‌کشد و با مهربانی به خودم و دیگران نگاه می‌کنم.

امروز خداوند به من جایی را نشان داد که زندگی‌ام عوض شد و این مسیر زیبا باعث شد درک کنم که آرامش و خوشبختی واقعی در پذیرش، تلاش مستمر و همراهی با انجمن OA است.

از راهنماهایم دست‌بوس هستم و از خداوند سپاسگزارم که این مسیر را برایم هموار کرد. به همه ما آرزوی پرهیز مستدام و بهترین اتفاق‌ها را دارم.

علی از ایران

اردیبهشت ۱۴۰۳

کانال نشریه راه زندگی‌

https://t.me/+YXFwUO6jIGg3NDdk

نوشته‌های مشابه

  • درست شبیه اثر انگشت

    سه سال از اولین باری که خودم را در OA به‌عنوان یک پرخور بی‌اختیار معرفی کردم می‌گذرد. وقتی همسرم برای اولین بار به من گفت…

  • رهایی از زندان تعصب

    امروز بعد از شش سال حضور در OA به وزن ایده‌آلم رسیدم و دیروز تمام آزمایش‌های پزشکی وضعیت نرمالی را نشان می‌داد. شش سال پیش بعد…

  • عبور از استپ وزن

    بالاخره بعد از سال‌ها نبرد فرسایشی با غذا و وزن به OA رسیدم. در همان اولین جلسه، لاغرترین عضو جلسه را راهنما گرفتم و این…

  • ترس از دست دادن

    درست در روز سوم‌ قطع آرد بودم احساس دلتنگی خیلی زیادی داشتم. انگار چیزی گم کرده بودم اصلا فکر نمی‌کردم قطع یک ماده غذایی اینقدر…

  • صداهای ذهن یک پرخور بی اختیار

    همیشه در مورد اسم نشریه “آوای بهبودی” فکر می‌کردم. نشریه جذابی که هر صبح، روز من با آن شروع می‌شد. معمولا قبل از اینکه چشمم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *