|

رقابت ناسالم

رقابت ناسالم مثل غذای ویار عمل می کند

من پیوتر هستم از لهستان، و یک پرخور در حال بهبودی.
اگر بخواهم صادق باشم، ریشه‌ی احساس ناکافی بودن من خیلی پیش‌تر از محل کار یا جلسات شروع شد از دوران کودکی.

پدرم مردی سخت‌گیر بود. او هیچ‌وقت از من تعریف نمی‌کرد. اگر نمره‌ام نوزده می‌شد، می‌گفت چرا بیست نگرفتی. اگر کاری درست انجام می‌دادم، می‌گفت «این وظیفه‌ت بود». در خانه یاد گرفتم که «خوب بودن کافی نیست؛ باید بی‌نقص باشی».
مادرم، برعکس، همیشه نگران و مضطرب بود. او می‌خواست همه را راضی نگه دارد. پدرم، فامیل، همسایه‌ها. من از او یاد گرفتم که رضایت دیگران مهم‌تر از آرامش درون است.

در مدرسه هم، بچه‌ها به من می‌خندیدند چون چاق بودم. آن زمان نمی‌دانستم چرا وقتی ناراحت می‌شوم، دلم می‌خواهد چیزی بخورم. غذا مثل پناه بود، مثل آغوشی که هیچ‌وقت قضاوت نمی‌کرد. با هر لقمه، کمی احساس امنیت می‌کردم.

وقتی بزرگ‌تر شدم، همان احساس قدیمیِ «به اندازه کافی نبودن» در محل کار و روابط دوباره زنده شد. همیشه خودم را مقایسه می‌کردم . با همکاران، دوستان، برادرهایم، حتی همسرم. هر موفقیت دیگران در ذهنم تبدیل به شکست خودم می‌شد.
من رقابت را با ارزش اشتباه گرفته بودم؛ فکر می‌کردم اگر جلو بزنم، شاید بالاخره حس کنم که کسی هستم. اما هر بار که موفق می‌شدم، لذتش کوتاه بود، و بعد دوباره همان خلأ برمی‌گشت.

در جلسات OA، اوایل هم همین‌طور بود. وقتی یکی از اعضا از آرامش، وزن متعادل، یا رابطه صادقانه با خدا صحبت می‌کرد، در درونم صدای حسادت بالا می‌آمد. لبخند می‌زدم، اما در قلبم آشوب بود. می‌خواستم مثل آن‌ها باشم، اما نمی‌فهمیدم چطور.

تا اینکه یک روز، یکی از اعضا گفت:

«رقابت ناسالم هم مثل غذای ویار است — فریبنده، ولی سمی.»

آن جمله در ذهنم ماند. شروع کردم به نوشتن درباره‌ی احساساتم، و فهمیدم که حسادت و خودکم‌بینی، همان نقاب‌های ترس هستند. ترس از بی‌ارزشی. در قدم چهارم و پنجم، وقتی صادقانه به خودم نگاه کردم، دیدم که بیشتر عمرم را صرف ثابت کردن ارزشم کرده‌ام، نه تجربه‌اش.

امروز یاد گرفته‌ام که ارزش من از مقایسه نمی‌آید، از ارتباطم با خدا می‌آید.
دیگر نیازی ندارم خودم را در رقابت با دیگران تعریف کنم. رقابت سالم برایم یعنی رشد در مسیر خودم، نه جلو زدن از کسی.

گاهی هنوز آن صدای قدیمی در ذهنم بیدار می‌شود، همان صدایی که می‌گوید: «ببین، هنوز به اندازه کافی خوب نیستی.»
اما حالا می‌توانم آرام به او بگویم:
«اشکالی ندارد، من هنوز در حال رشد هستم. خدا با من است، و همین کافی است.»
پیوتر از لهستان

https://t.me/+YXFwUO6jIGg3NDdk

پرخوران گمنام

وبسایت oa.org

نوشته‌های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *