جورچین خداوند
سلام و ارادت دارم خدمت همهی عزیزان دلم، دوستان گرانقدرم و همسفران بهبودیام.اسم من صدی است، پرخور، و خیلی خوشحالم که امروز در جمع شما هستم.
خدا را شکر میکنم برای این لحظه، برای بودن در میان شما که عامل استمرار و ماندگاری من در مسیر بهبودی هستید.از خدا سپاسگزارم که به من زمان داد تا تجربهام را از طریق این نوشته با شما در میان بگذارم.
میخواهم با این جمله شروع کنم:”من به نگاه مهربان خدا ایمان دارم.من به جورچینهای خدا شک ندارم.”
یک بار دیگر خدا با جورچینهایش در زندگی من هنرنمایی کرد. امروز وقتی میخواستم از ابزار نشریه استفاده کنم، هنوز نشریه رهایی را باز نکرده بودم که پسرم زنگ زد و پیشنهاد داد:«مامان، امروز صبحانه را با هم بخوریم.»
من که همیشه عاشقانه از این لحظهها استقبال میکنم، پذیرفتم. همانجا بود که خداوند جورچین خودش را چید. در حالی که مشغول صبحانه بودیم، وارد گفتوگویی دو نفره شدیم، گفتوگویی که در واقع مشارکتی سهنفره بین من، پسرم و خدای مهربان بود.
در آن گفتوگو، پسرم حرفهایی زد که برای من مانند باز شدن یک «قدم چهارم» بود. او گفت:”مادر، تو مادر خیلی خوبی بودی، اما من از بعضی رفتارهایت رنج کشیدم.
مثلاً هر وقت در جمع دوستانم بودم و تو تماس میگرفتی تا از احوالم بپرسی، از نگاه دیگران خجالت میکشیدم. یا وقتی در سفر بودیم و تو زنگ میزدی تا بپرسی «با چه سرعتی داری رانندگی میکنی؟» احساس کنترل میکردم.
تو حتی نفسهای من را در خواب کنترل میکردی.”این مکالمه بسیار مرا شوکه و منقلب کرد. نشستم و نشریه را باز کردم و در کمال ناباوری دیدم موضوع نشریه دقیقاً دربارهی کنترل و حمایت افراطی است.
همان لحظه گفتم:”خدایا، این دقیقاً برای من است!”یاد ده سال پیش افتادم، زمانی که هنوز ابزاری برای بهبودی نداشتم و بیماریام مرا به انسانی کنترلگر تبدیل کرده بود. آن زمان حتی به پسرم پیشنهاد داده بودم که در یکی از طبقههای خانهی ما زندگی کند، اما او گفت:”مادر، اگر تو یک برج دهطبقه هم بسازی، من در هیچ طبقهای از آن زندگی نمیکنم، چون احساس آزادی ندارم.”آن جمله برایم بسیار دردناک بود، اما امروز معنایش را میفهمم.
او راست میگفت؛ من حتی خواب و بیداریاش را مدیریت میکردم. من مادری بودم با نیت خوب، اما رفتاری بیمارگونه و کنترلگر.در ذهنم، سوالات قدم چهارم پرخوران گمنام منعکس میشد:
▪️از چه راههایی سعی کردهام همسر، شرکاء، والدین، برادر یا خواهر، فرزندان، دوستان، کارفرمایان، همکاران، معلمان و یا دیگران را تحت نفوذ و کنترل خود قرار دهم؟
▪️چگونه در زندگی دیگران دخالت میکردم؟امروز درک میکنم چرا خانهام، با وجود همهی امکانات، طعم خوشی نداشت؛ چون در آن عشق و آزادی نبود، فقط کنترل بود.
اما خدا را شکر، امروز با کارکرد قدمها و حضور در برنامهی OA یاد گرفتهام که کنترل را رها کنم و به خدا اعتماد کنم.با این حال، هنوز هم میدانم که گوشهای از نگاه من دنبال کنترل است. وقتی در جلسات هستم، هنوز ناخودآگاه نگاه میکنم ببینم چه کسانی در جلسهاند، یا وقتی پسرم در خانه است، هنوز با گوشهی چشمم رفتارهایش را رصد میکنم.
اما حالا تفاوت این است که آگاهانه میبینم و از خدا کمک میخواهم.خدایا، کمکم کن همان زاویهی کوچک کنترل در گوشهی چشمانم را هم رها کنم، تا عزیزانم در آزادی زندگی کنند.
از تجربهی امروز یاد گرفتم که حتی دردهایی که فرزندانم به من نشان میدهند، هدیههایی از جانب خدا هستند. من دیگر ناامید نیستم. در مسیر اصلاح، رشد و انسانیت هستم و اگر بتوانم فقط یک روز در مسیر سلامت و انسانیت قدم بردارم، همان یک روز برایم کافی است.
صدی از ایران
تیر۱۴۰۳
نشریه راه زندگی
https://t.me/+YXFwUO6jIGg3NDdk
