از جبهه تا جلسات OA
|

از جبهه تا جلسات OA

#پرهیز_در_جنگ
#تجربه_پارسی_زبانان

سلام رفقا، من یکی از اعضای OA هستم، اهل آبادان. اسمم مهم نیست؛ چون اینجا ما با اسم کوچیک و دل‌های بزرگ همدیگه رو می‌شناسیم.

یادمه اون روزها که صدای آژیر قرمز از صدای اذون هم بیشتر شنیده می‌شد، ما بچه‌های جنگ یاد گرفتیم توی ترس نفس بکشیم و وسط دود، دعا کنیم. مادرم همیشه می‌گفت:
«ترس مثل غذای شور می‌مونه، هرچی بیشتر بخوری، بیشتر دلت آب می‌خواد.»
اون موقع‌ها نمی‌فهمیدم چی می‌گه، ولی حالا که چند ساله توی برنامه OA زندگی می‌کنم، می‌فهمم اونم یه جور پیام بود؛ تجربه‌ای از عبور از تاریکی.
منم امروز می‌گم:
«ترس مثل غذای ویاره؛ هرچی بیشتر بخوری، بیشتر دلت می‌خواد.»

چند روز پیش که پیام فراخوان نشریه‌ی راه زندگی رو دیدم، دلم لرزید. با خودم گفتم:
نکنه اون سر ایران، کسی زیر صدای موشک و پهپاد، دنبال یه پیامه… شاید حرف من به دردش بخوره.

منِ آبادانی، جنگ رو با چشم خودم توی تلویزیون سیاه‌وسفید دیدم. با صدای خش‌دار رادیو که هر روز می‌گفت فلان‌جا بمبارون شد، فلانی شهید شد… اون روزا فکر می‌کردیم این درد هیچ‌وقت تموم نمی‌شه. آسمون پر دود بود، دل‌ها پر از ترس. امید تو دل‌مون مُرده بود.
اما گذشت.
جنگ هم یه روز تموم شد، زندگی برگشت. حالا که دوباره صحنه‌های جنگ رو تو فضای مجازی می‌بینم، دلم می‌لرزه، ولی می‌دونم این روزها هم می‌گذرن.
همون‌طور که اون شب‌های تاریک تموم شدن، این روزهای سخت هم تموم می‌شن.
همیشه ته دل من یه چراغ کوچیک روشنه، به اسم امید.

تو اون جنگ، با گلوله و ترکش روبه‌رو بودیم؛ اما حالا با پهپاد و موشک.

ولی ما، به‌عنوان یک پرخور، یه جنگ دیگه هم تو وجودمون داریم؛ جنگی با ترکش‌های بی‌صدا:
شرم، وسوسه، پرخوری بی‌اختیار، و سکوت.
اینجا هم جبهه‌ست، با این تفاوت که تو این جبهه، نیروی برترمون سنگری داره به اسم برنامه OA:
جلسه‌ها، ابزارها، قدم‌ها…

من اینجا دعوت می‌کنم:
رفیق! اگه تو دل ترس زندگی می‌کنی، بیا…
بذار نیروی برترت کنار تو بمونه.
از ترس نترس!
ببرش تو پرهیز، همون‌طور که اون غذای ویارآور، فقط دل می‌خواد ولی تن رو می‌کشه به قهقرا.
ما اینجا یاد گرفتیم که تسلیم، ضعف نیست؛ راه رهاییه.

از آبادانی که یه روز صدای خمپاره گوشش رو پُر می‌کرد، تا حالا که توی سکوت جلسه‌ها، صدای آرامش رو می‌شنوه، می‌گم:
ما همه کنار هم هستیم.

ـ ناشناس از آبادان

https://t.me/+YXFwUO6jIGg3NDdk

پرخوران گمنام

وبسایت oa.org

نوشته‌های مشابه

  • توهم دانایی

    من رِکا هستم، سی و هشت ساله، از بوداپست. سال‌ها گرفتار پرخوری عصبی بودم. چرخه‌ای دردناک که بارها تکرار می‌شد: پر کردن معده با حجم…

  • پذیرش فرد درون آیینه

    “من از صدای سرزنشگر آیینه، ترازو و لباس‌های تنگ شده متنفر بودم.” این عجیب‌ترین جمله‌ای بود که از سخنران جلسه چهارشنبه بعد از ظهر شنیدم….

  • یاد آوری منظم بهبودی

    (پرهیز در بعد از تعطیلات)  من یک پرخور بی اختیار هستم که خدا را  برای سی و شش سال در پرهیز بودنم شکر می کنم. …

  • ورزش وارد بشقاب غذایی ام شد

    من، الیسا ـ یک پرخور در حال بهبودی ـ در شهر گرم و ساحلی والنسیا زندگی می‌کنم؛ جایی که نور آفتاب تا عمق جان نفوذ…

  • دیگر قهر نمی کنم

    اسم من یان یک پرخور بی اختیار هستم. بچه آخر یک خانواده شلوغ و پرجنب‌وجوش در هلند بودم، جایی که صدای همه بلند بود و…

  • پرخوری و خودخوری

    در قدم چهارم وقتی از ترس‌هایم می‌نوشتم یاد خاطره‌ای از دوران کودکی‌ام افتادم. وقتی برق قطع می‌شد با خواهر و برادرهایم دور چراغ توری می‌نشستیم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *