پیام های نجات بخش
|

پیام های نجات بخش

من در ۲۶ مارس ۲۰۰۵ (۶ فروردین ۱۳۸۴) وارد OA شدم آن زمان فکر می کردم فقط مشکل وزن دارم. خیلی زود متوجه شدم که این برنامه مربوط به غذا نیست. این برنامه مربوط به احساسی است که نسبت به خودم در درون دارم و نشان می دهد به طور کلی واکنش من نسبت به زندگی چیست.
وقتی مشارکت اعضا را گوش می دادم ، آنها در‌صحبت‌هایشان به پیام هایی اشاره می کردند ‌که برایم جالب بود. ناگهان من‌ به تابلوی جلسه نگاه کردم ، که در آن یک پیام دیگر بود فقط من تمرکزم را روی قدم ها  گذاشتم. آخر آن هفته ، رابط  منطقه ما از جلسه ما  بازدید کرد. او چند کارگاه برگزار کرد و تجربه ، نیرو و امید خود را با ما در میان گذاشت. یک چیزی که ایشان  تأکید کرد این بود که گاهی پرهیز حق انتخاب نیست بلکه یک نیاز است.

از طریق این ، پیام  ” هیچ لقمه به اندازه لقمه در پرهیز لذت بخش نیست” را آموختم و همه این پیام ها را از طریق برنامه خود استفاده کردم. وقتی با غذا دست و پنجه نرم می کردم ، این پیام را را بارها و بارها برای خودم تکرار کردم. این به من یادآوری کرده است که زندگی من قبل از OA و در زمان عود چگونه بوده است و من مطمئناً زندگی قدیمی را که قبل از برنامه داشتم را نمی خواهم . این پیام  من را در پرهیز  نگه می داشت  ، مهم نبود  که نیروی برتر  چگونه این پیام ها را به من رسانده بود.
من  این پیام  را با اعضای دیگری که دچار مشکلات غذایی هستند ، به اشتراک می گذارم و این باعث دلگرمی آنها برای کار در برنامه می شد.
امروز  تجربه من این است  که این پیام ها برای من مفید است و می دانم که برای هر کسی که آن را امتحان کند ، مفید خواهد بود.
– جولی بی ، آدلاید ، استرالیای
ترجمه از نشریه راه زندگی

نوشته‌های مشابه

  • جنگ با غذا، جنگ با دنیا

    من مایکل هستم، ۲۷ ساله؛ یک پرخور بی‌اختیار — و شاید غیرمنتظره‌تر از آن، یک کالری‌سوز افراطی. این یعنی چه؟ یعنی هم‌زمان از غذا گریزانم…

  • پیام تلفنی در تعطیلات  

    (‌پرهیز در تعطیلات) من می خواهم یک یادداشت از تجربه عشق بلاعوض را ‌در میان  بگذارم تجربه ای  از یک سرویس تلفنی OA  به من…

  • شک های من به برنامه

    امروز روز خاصی برای من است. ده سال از آن روزی که با دلی شکسته و جسمی خسته پایم را به اولین جلسه OA گذاشتم…

  • حرکت به‌سوی بهبودی

    (:حرکت به سمت بهبودی)وقتی وسوسه سراغم می‌آید، به‌جای غذا خوردن چه کاری می‌توانم انجام دهم؟ اگر کسی در سال ۱۹۹۴ از من این سؤال را…

  • گرما و پایبندی به پرهیز

    آفتاب آریزونا بی‌امان می‌تابید و گرما به پوست صورتم فشار می‌آورد، طوری که حس می‌کردم شعله‌های آتش از آسمان فرو می‌ریزد. آن روز، یک تعمیر…

  • پرخوری و خودخوری

    در قدم چهارم وقتی از ترس‌هایم می‌نوشتم یاد خاطره‌ای از دوران کودکی‌ام افتادم. وقتی برق قطع می‌شد با خواهر و برادرهایم دور چراغ توری می‌نشستیم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *