انعطاف در پرهیز
من احمد هستم یک پرخور، با این که دست به نوشتنم خوب نیست ولی از وقتی تجربه همزبانان را میخوانم تصمیم گرفتم من هم از تجربه خودم بنویسم. مطمئن هستم که اگر ایرادی در نوشتنم باشد خدمتگزاران کانال آن را ویرایش میکنند من از تجربه خودم میگویم شاید به درد کسی بخورد.
چند سال قبل در یک جلسه حضوری در OA شرکت کردم ولی بعد از اینکه به خاطر خوردن یک شکلات کنار قهوه به من سخت گرفتند و گفتند لغزش داشتم، دوست نداشتم در OA ادامه بدهم. بعد از اینکه کرونا شروع شد فعالیت جسمی من خیلی کم شد و وزن زیاد با جلو آمدن شکمم خودش را نشان داد. همینطور که دنبال راه چاره بودم شنیدم که جلسات مجازی فعال شدند. به پیشنهاد یکی از دوستان به جلسات وصل شدم. از همان جلسه اول متوجه تغییر رشد آگاهی در جلسات نسبت به قبل شدم. حرفها تازه بودند با اینکه فقط صدای اعضا را می شنیدم احساس خوبی در کنار آنها داشتم. به دنبال راهنما میگشتم که در عین ناباوری یکی از اعضای آگاه و خوب OA که هنوز راهنمایم است با من تماس گرفت و گفت تاز زمانی که راهنما پیدا کنی من میتوانم راهنمایت باشم.
در اولین ریپورت غذایی که فرستادم انگار که میخواستم لج کنم قهوه و شکلات را با هم خوردم اما جز نوش جان هیچ چیزی نشنیدم. روزها از پی هم میرفت من متوجه شدم با تمرکز روی مثلث پرهیز اصلاح نوع غذا، زمان غذا و مقدار غذا توانستم وزن قابل توجهی زمین بگذارم.
خیلی زود جذب جلسات شدم و روزانه در سه تا چهار جلسه شرکت میکردم و پا به پای راهنماپیش میرفتم. هرقدر در برنامه پیش میرفتم کاهش وزن برایم جذابتر شده بود و مانند کسی که فکر میکرد از قافله عقب مانده است، برای خودم نسخههای سختتری مینوشتم. از حذف انواع قند، چربی تا پیاده روی های سخت چند ساعته، کوهپیماییهای سخت فقط منتظر بودم چیزی بشنوم و من دو برابر آن را انجام میدادم.
یکی از شبها راهنمایم زیر ریپورتم نوشت “احمد جان فکر نمیکنی زیاد سخت میگیری” نمیدانم چرا احساس میکردم چون آنها نمیتوانند مثل من خوب باشند توجیه میکنند. چند هفتهای بدین ترتیب پیش رفت و من به مهمانی دعوت شدم. با مصرف اولین قاشق بستنی لغزش من شروع شد، باورم نمیشد که به خوراکیها حمله کرده بودم و دست بردار نبودم. اولش احساس گناه داشتم اما با خوردن غذای بیشتر انگار به تدریج این حس از بین رفت و من دیگر احساس بدی نداشتم. چیزی در ذهنم میگفت: همین یک شب است. اما اشتباه میکردم از آن شب ۱۰ روز دیگر من پرخوری کردم همه چیز به بدترین حالت ممکن خودش پیش میرفت. تا اینکه در جلسهای شرکت کردم. عضوی گفت در این مواقع اولین کاری که میکنی باید با راهنما صحبت کنیم.
تجربه عضو به من کمک کرد و با راهنما صحبت کردم تجربه بسیار جالبی در آن تماس داشتم. ایشان گفت: “میدانی ما در OA شعاری داریم که میگوید نگه داشتن توپ زیر آب به مدت طولانی ممکن نیست بالاخره دستت خسته میشود و رها میکنی.” پرهیز ما هم همینطور است مثل بالا رفتن از کوه ما نمیتوانیم یهو به قله برسیم باید از مسیر لذت ببریم و سر بالاییها و سر پایینیهایی که در سر راهمان قرار میگیرد را با انعطاف رد کنیم. راهنما راست میگفت من همیشه همینطور بودم شروع طوفانی و در وسط راه کم میآوردم. پرهیز یک هدف نبود یک روش زندگی بود من میبایست مدل زندگیام را تغییر میدادم.
امروز به لطف خدا نزدیک به سه سال است در برنامه هستم. احساس میکنم این حرکت تدریجی مرا صبورتر کرده خیلی از کارهای نیمه کاره را انجام دادم و به پایان رساندم و از دام سخت گرفتن به خودم رها شدم. من امروز می دانم در جاهایی برای رعایت پرهیز متر در دست داشته باشم جاهایی خط کش، در زمانهایی در پرهیز در اوج پایبندی هستم جاهایی فقط برای اینکه در مسیر هستم شاکر و سپاسگزارم. در کنار همه اینها من به این موضوع ایمان دارم بدترین روزهای در پرهیز از بهترین روهای در پرخوری درخشانتر است.
احمد از ایران