آشتی با خودم
سلام من سحر هستم پرخور، بالاخره بعد از نبرد فرسایشی باخودم، با یک دنیا تردید، شک و دودلی وارد انجمن پرخوران گمنام شدم. در OA ضرب المثلی هست که می گوید
“وقتی بتوانید خودتان را بپذیرید، اغلب مجبور نیستید پرخوری کنید” (نشریه فراتر از رویاهای دست نیافتنی ص ۳۴)
دقیقا بهبودی از همین جا برای من شروع شد. زمانی که توانستم با سحر پرخور به صلح و آشتی برسم توانستم با خیلی چیزهای دیگر هم به صلح برسم.
همانطور که در تعریف پرخوران گمنام آمده که “ما جمعیتی هستیم که ارتباط ناسالمی با غذا داریم” این جمله را خوب درک کردم. چون همانطور که ارتباطم با غذا ناسالم بود حتما که ارتباطم با دیگران هم به همین شکل بوده است.
با ورود به انجمن و با شناخت سحر و شناخت بیماری سحر، توانستم روی خودم کار کنم و متوجه این شدم که این بیماری تمام زندگی من را در احاطه خودش قرار داده است.
درقدم ها سری به دوران کودکیم زدم آنجا که من یک کودک، نوزاد نارس بودم که وقتی به دنیا آمدم اینقدر کوچک بودم که من را در پنبه نگه داشته بودند. این کودک نارس بزرگ شد.خودش را شناخت و پذیرش خودش برایش به سخت ترین کار دنیا تبدیل شد. من همیشه این را از همه اطرافیانم می شنیدم که می گفتند “سحر شبیه پدرش هست و مثل بچه های دیگر خانواده به مادرش شباهتی ندارد.” این موضوع مرا خیلی آزار می داد و همیشه مجبور بودم بخاطر قضاوت غلط درمورد ظاهرم به همه محبت بیشتری کنم و از خود گذشتگی های بیشتری داشته باشم تا من را دوست داشته باشند. روزها گذشت و گذشت تا اینکه من مادر شدم. وزنم بالا رفت و حالا دیگر اندامم را هم دوست نداشتم. من روزهای زیادی از عمرم. را به خاطر اینکه خودم را دوست نداشتم از دست دادم.
وقتی جمله ی “پذیرش فرد درون آینه” را در OA شنیدم ، باعث شد وارد یک فضای فکری بشوم که تا قبل از انجمن وارد آن نشده بودم. با دنیایی از ناباوری، دنیایی از ترس ها، تردید ها و تنفری که از خودم اطرفیان،حتی از خدا داشتم ، وارد انجمن و جلسات شدم.
حتی وقتی با حال بد و احساسات خراب وارد انجمن شدم. موضوعی که فقط تمرکز بر روی آن داشتم، کاهش وزنم بود. ولی واقعا نمی دانستم که کمترین چیزی که در اینجا به من داده می شود کاهش وزن است، برای همین برای وزن از همه چیز مهمتر بود. پشت آن کاهش وزن، عدد ترازو، آن شخصی که درون آینه بود و پشت آن لباس هایی که دوست داشتم یک روزی اندازه من شوند، مسئله مهمی وجود داشت که از آن غافل بودم. جمله ای که در قدم یک ” وقتی در کاری موفق می شدیم بازهم به اندازه کافی خوشحال نمی شدیم” (دوازده قدم دوازده سنت پرخوران گمنام ص۶)
خوشحالی برای من یک آرزوی دست نیافتنی بود. به این فکر میکردم. “شاید چون وزن من هیچوقت خیلی بالا نبوده و فقط در این چند سال اخیر اضافه وزن داشته ام برای همین است که اندامم را دوست ندارم.”
من متوجه شدم که این تردیدها، این دودلی ها و این بی قراری های من همه ریشه در کودکیم دارد. آن دختر کوچکی که در آینه خودش را دوست نداشت و همیشه خودش را زشت می دید، هیچگاه در زندگی حالش خوب نبود. حتی من نمی توا نستم با همسرم هم ارتباط خوبی داشته باشم چون من این سحر درون آینه را دوست نداشتم و نمی پذیرفتم، با کوچیکترین رفتارهای همسرم حالم بد می شد. درصورتی که مساله جای دیگری بود. من به اندازه کافی با خودم جنگیده بودم، ضعیف بودم، ناتوان بودم، برای همین دیگر توان نداشتم که بخواهم با همسرم هم بجنگم. من یک زن ناتوان و مجروح بودم که همه ی بیست سال زندگی با مشترک را یا چهل سال عمرم را جنگیده بودم . دیگر چیزی از او نمانده بود که حالا بخواهد همسرش را هم بپذیرد چه برسد به خستگی هایش را. همه ی این ها حاصل آگاهی نداشتن من بود و من همه را با پرخوری جبران می کردم.
احساس ناکافی بودن مرا آزار می داد. من با پرخوری، اضافه وزن و اضافه سایزم، آدمهای اطرافم، خانواد و دوستانم همیشه با حالت دفاعی برخورد میکردم و برای رهایی از این جهنم به مسکنی به نام غذا پناه می بردم
من برای فرار از این جهنم خود ساخته مسکن غذا را دوست داشتم. این خلاصه زندگی واقعی یک انسان پرخور است. “جنگ هایی که پرخور با درون خودش ایجاد می کند و این بهانهای می شود تا با غذا تسکین پیدا کند. در آن لحظات تصور میکند؛ فقط غذاست که همیشه کنارش بوده، به او آرامش داده و باعث تسکین روحش شدهاست.”
وقتی که به زندگیم نگاه میکنم میبینم که هیچ وقت من سحر را دوست نداشتم، از او متنفر بودم، همیشه دوست داشتم شبیه همه باشم ولی شبیه خودم نباشم. برای این هدف خیلی تلاش می کردم که تغییر ایجاد کنم، حالا با خوردن دمنوش های لاغری ، رژیمهایی که می گرفتم ، من همیشه روزه بودم. از عکس گرفتن متنفر بودم.
وقتی کسی مرا به عکس گرفتن دعوت می کرد، می گفتم حوصله ندارم، لباسم خوب نیست، به هر بهانه برای اینکه بخواهم از خود فرار کنم و عکس نگیرم متوسل می شدم.
حتی من آلبوم عروسیم و مناسبتها را توی چمدان بالای کمد مخفی کردم هرکس سراغ عکسها را میگرفت میگفتم” توی چمدونه بالای کمده من بهش دسترسی ندارم”
همیشه توی سالهای گذشته پروفایلم عکسهای موضوعی بود (گل، متن، و وقتی مادر شدم عکس پسرم) اصلا هیچ وقت به این فکر نمی کردم که بخواهم روزی عکس خودم را بگذارم. پروفایلم، من، همیشه از این هویت فرار میکرد، چون سحر درون عکس ها را هم دوست نداشتم.
همیشه با خودم در جنگ و ستیز بودم تو آینه یک سحر زشت می دیدم که با خودم می گفتم “ازت متنفرم دوستت ندارم” خودم را با نفرت نگاه می کردم وقتی توی صورتم را نگاه می کردم میگفتم “وای چقدر این دماغ بزرگه، صورتم چقدر زشته، چرا من شکل خواهرم نیستم”
بخاطر عملهای پزشکی که انجام داده بودم ترس از عمل داشتم و زیر تیغ برای عمل زیبایی نرفتم.
خیلی دوست داشتم زیبا باشم .وقتی به وزن ایدهآل رسیدم اصلا حالم خوب نبود.
وقتی با انجمن آشنا شدم آرامشی که در جلسات یافتم مرا متعجب کرده بود
مشارکت دوستان را گوش می دادم. یک جمله مرا جادو کرد، دوستی گفت :
“تو فقط شبیه من نیستی، تو خود منی و من تمام بی قراری هایت تو را خریدارم”
وقتی این جمله ها را از دوستان بهبودی و از راهنمایم می شنیدم خیلی روی من تاثیر گذار بود. باعث شد که خودم را بهتر بشناسم.
شاید باعث شد برای خودم خیلی کارها انجام دهم. در برنامه همیشه تشویق می شدم، حال و روز من بهتر می شد.
عشقی که راهنمای عزیزم به من داد باعث شد که رنجش ها ، خشمها ، دوست نداشته شدن ها را از خودم دور کنم.
قبلا مبارزه می کردم، الان این کار را نمیکنم. همیشه مدیون راهنما هستم از او تشکر میکنم، اگر افکار گذاشته را داشتم سحر مثل ۴۵ سال گذشته دلش میخواست به خودش فحش و ناسزا بگوید.
من به درخواست راهنمایم ۴۰ روز تمرین آینه را انجام دادم، تا بتوانم خودم را دوست داشته باشم
۲۰ روز طول کشید تا بتوانم این حس را داشته باشم که وقتی خودم را در آینه دیدم و دست کشیدم روی صورتم دیدم واقعا اینقدر زشت نیستم .دیدم من دیگر از خودم بدم نمیاد و هر روز این کار را تکرار کردم. تا اینکه توانستم سحر را بپذیرم و دوستش داشته باشم، امروز دیگر از قضاوت نمیترسم، رفته رفته با دیدن خودم توی آینه عزت نفسم برگشته
در این انجمن یاد گرفتم فقط نیروی عشق است که آدمها را توی انجمن نگه میدارد. من با مشارکت کردن حال و احساسم و عشقی که گرفتم هر روز ثابت قدم تر شدم که در انجمن بمانم و خودم را در آغوش بگیریم
سحر _ ایران
کانال نشریه راه زندگی